شما هم خاطرات ترسناک تون رو بنویسید...😉
تو بودی چه حسی داشتی؟
22 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
207 لایک
منم باشم؟
یه روز داشتم تو نصفه شب دنبال شارژر گوشیم میگشتم بعد یه سایه دیدم بهش گفتم اگه واقعی هستی توس إشپزخونه یه صدا دربیار،خلاصه گرخیدم،نمیدونستم چیکار کنم میخواستم برم بالا پشتبوم... سوار آسانسور شدم رفتن طبقه پنج که بعدش با پله ها برم بالا پشت بوم رفتم طبقه سیزده..... با یانکه جمعا ساختمون 5 طبقه و 10 واحده،مطمئنم توهم نزدم حتی چند بار تا پارکینگ رفتم و اومدم با اسانسور ولی هی میرفت سیزده....
بله حتما 🙏🏻
ممنون🌸🍭
قول میدم این آخریشههه🤡😂
یکسری سر میز وایساده بودم داشتم کاردستی درست میکردم یهو ضربان قلبم بالا رفت و تیر شدیدی میکشید، جوری که اگه نفس میکشیدم بدتر میشد. ظهر بود زمانی که هیچوقت نمیخوابم آروم آروم رفتم روی تختم دراز کشیدم و سی ثانیه طول نکشید که خوابم برد. حالا خوابی که دیدم: همه جا تاریک بود و یه نور سفید رنگی ته این تاریکی ها بود من نزدیک این نوره شدم و یه دست بزرگی اومد تا منو با خودش ببره و تا نوک دماغم اومد ولی بعد ایستاد و عقب رفت وداخلنوررفت ونورمشکیشدومنازخواببلندشدموحالمخوبشد
قدیمی ها میگن اگر یه خواب ببینی و یادت بمونه اون به خواب نیست یه پیامه که شاید در آینده برات اتفاق بیوفته😶😶
نمیدونم ولی حس بدی بهش دارم...
البته مال ۲ سال پیشه
آره واقعا خیلی بده🥺
دیگه گذشته مهم اینه که زندم🥳😂
👍🏻👍🏻🙏🏻
کلی دیگه هم میخوام بگم ولی دستم میشکنههههه
بفرمایید 🌹😅
اینجا خودمم نفهمیدم؟😂
گفتن وقتی ما اومدیم خونه شب بود تورو بلند کردیم و تو توی حالت خواب و بیداری بودی خودت راه میرفتی و هواست بود جاهایی رو که ممکن بود بخوری زمین.
داداشمم میگفت من آنقدر بلند بلند بهت خندیدیم ولی باز هم بیدار نشدی، ولی من یادم نمیومد و احتما میدم تس.خیر شده بودم
عجیبه😥😥
😶
خیلی از این ها برای این داداشم و بقیه ی خانواده پیش اومده و برای منم یه بار بوده اونم میگم: یروز که تو خونه ی روستامون بودیم مامان و بابام رفته بودن خونه ی مامانبزرگ (مامان مامانم).
بعد من و داداش کوچیکم توی اتاق پذیرایی یا اتاق بزرگه(چون خیلی بزرگ بود بهش میگفتیم اتاق بزرگه).
من خیلی خسته بودم و عصر بود تقریبا، من هیچوقت توی روز نمیخوابم ، اونجا خوابم گرفت و جارو پهن کردم و کنار داداش کوچیکم که داشت با گوشی کار میکرد خوابم برد.
صبح که بلند شدم دیدم توی یه اتاق دیگه هستم، گفتم چطوری منو آوردین
هنوز هم همون جا زندگی می کنید؟؟
نه
خداروشکر 🙏🏻
وقتی بیدار شد ازش پرسیدم چی شده اومدی اینجا روی این بالشت کوچیک و بدون پتو و...
گفت شب که داشتم با گوشی کار میکردم دوتا چیز آبی رنگ با قیافه ی عمو ها اومدن بالا سرم. بعد منو با مشت زدن و منو تا وسط اتاق کشیدن وقتی صدای اذان اومد رفتن و منم اومدم تو این اتاق.
😥😥😥
میخوام یه چیزی طعریف کنم ولی مال من نیست مال داداشمه.
تو روستایی که ما زندگی میکردیم ج.ن و اینا زیاد بود کلا مخصوصا تو همون کوچه.
یه شب ما از شهر رفتیم روستامون تا نمیدونم چیکار کنیم، بعد شب شدو ما همگی خواستیم بخوابیم.
داداش بزرگه ی من گفت من میرم توی اتاق بزرگه بخوابم ، ماهم گفتیم اوکی.
صبح که شد دیدم داداش بزرگم روی یه بالشت خیلی کوچولو بدون پتو اومده توی اتاق ما خوابیده.... ادامه در نظر بعدی
تعریف°
یا خدا روستاتون کجاست ؟؟
بگذارید مخفی بماند؛
البته شهر شده
🙏🏻🙏🏻🙏🏻
عالی بود 💚❇️☘️
مرسی 🙏🏻
برسی بی معرفت 🙁🫤🫤💚❇️☘️🛐🛐🛐🛐🛐🛐
یه روز خانواده م خونه نبودن منم قرار بود برم خونه مامان بزرگم برگشتم بالا که شارژرمو بردارم دیدم کت شلوار مردانه بابام رو هوا معلقه 😱
😓😓😓😓
چرا اینجوری بود؟😓
ج.ن
😶😶
وا یا حضرت ابوالفضل
یا ادریس پیامبر 🤣
😂
🙀🙀🙀
یا حضرت سوج
😂
شارژرش رو جا گذاشته بود برگشت خونه و خونه کلا سیاه بودو..خلاصه چند روز بعد دوست خواهرم هم غیب شد
دارک بود😶
خیلی...
😑😑
ها؟
یه خیلی قبلی نوشتم اون تایید نشد:)
🙏🏻🌹