31 اسلاید پست توسط: ⚛️ɴᴏᴠᴀᴍᴀᴛᴛᴇʀ انتشار: 3 روز پیش 274 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست


لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (83)
  • راستی...
    🔹طراحی پوستر🔹عکس نتیجه🔹 و کاور🔹
    این پارت و پارت قبلی با کاربر ᴍᴀʜʟᴀ بوده🌹

  • imageهویدا☆ذغالی🇮🇷
    مشتی‌‌؟فقط ادی🙌

    ترسناک ترین خاطرم وقتی بود که میخواستم وارد تستچی شم ولی سایت تا 1 ربع ارور میداد

  • image🤍ronika🤍
    بی حوصله

    هر وقت اتفاق ترسناکی میوفتاد به مامانم میگفتم همش بهم میگفت (توهم میزنی بابا خودت انقد فیلم ترسناک میبینی میخای ما رو بترسونی خ‌ر خودتی😶)البته مامانم خیلی ترسو عه بخاطر همین حرفای منو باور نمیکنه😞

  • image🤍ronika🤍
    بی حوصله

    حالا یکی دیگه هم بگم:
    من نمیخام خودشیرینی کنم ولی من به شدت حس ششمم قویه . یه روز مامانم خواهرمو برده بود جشن فارغ التحصیلی ایش از کلاس اول بعد من کلاس شیشم بودم و امتحان نهایی مطالعات داشتم و ۲۴ تا درس بود رفته بودم درس ۱۳ که یهو سرم گیج رفت چشام سیاهی رفت چون من خودم شخصا به نح..سی عدد ۱۳ باور دارم بعد مجبور بودم نشستن درس ۱۳ رو با اون حال بدم خوندم تا رسیدم به درس ۱۴ و پوستر درس رو دیدم دیگه سرم گیج نرفت...من این قضیه رو به هیچکس نگفتم چون مامانم و بابام به ابن چیزا اعتقاد ندارن ادامه‌اس‌بعد

  • image🤍ronika🤍
    بی حوصله

    دوتا مجتمع اونور تر بود رفتیم اونجا همه چیو براش توضیح دادم اون بیچاره هم با ترس زنگ زد مامانم قضیه رو تعریف کرد مامانمم بعد ۱ ساعت رسید خونه خالم بعد ما تا شب اونجا موندیم بابام و شوهر خالم با هم رسیدن اونا رفتن خونه ما خونه رو دیدن میگفتن هنوز اون نوره بود ولی صدا نبود خلاصه ما یک ماه خونه خالم زندگی کردیم و بعد خونه رو فروختیم رفتیم یه جای دیگه بعد دو سال بعد فهمیدیم زیر خونه قبلا قبرستون بوده که خراب شده و اونجا رو خونه ساختن😶

  • image🤍ronika🤍
    بی حوصله

    من یک روز با خواهر ۷ سالم تو خونه تنها بودیم مامانم وقت ناخن داشت بابامم مث همیشه سرکار بود بعد منو آجیم نشستیم تلویزیون ببینیم بعد به چند دقیقه ی صداهای عجیبی می‌ومد بعد من صدای تلویزیونو بلند کردم که خواهرم چیزی نشنوه نترسه رفتم حموم و دسشویی رو دیدم چیزی نبود بعد آشپز خونه رو دیدم بازم چیزی نبود اتاق خودم و آجیم هم دیدم بازم هیچی نبود خلاصه تهش رسیدم اتاق مامانم و بابام دیدم از تو کمد صدا میاد و یه نور قرمز داره میاد منم سریع یه گوشی برداشتم آجیم برداشتم از خونه زدیم بیرون رفتیم خونه خالم...

  • imageMناشناس
    اگه تو نباشی حالم تاسیانه

    ادامه:وقتی از چشمی در آسانسور رو نگاه کردم طبقه روی پارکینگ بود ولی چراغای آسانسور روشن بود میدونین که وقتی آسانسور برسه به یه طبقه ای و وایسته و در داخلی باز بشه چراغا دیده میشن هیچی دیگه ما هم از ترس کلی سوره میخوندیمو پخش میکردیمو تا اینکه بالاخره اومدن

  • imageMناشناس
    اگه تو نباشی حالم تاسیانه

    یبارم خونه تنها بودم رفتم دستشویی و موقع دست شستن دیدم یه سایه خیلی سریع از کنار دستشویی رد شد
    یبارم خونه مامانبزرگم بودیم همین فک کنم یه ماه پیش بود که همه رفتن وادی السلام و منو دختر خالم تو خونه موندیم بعد صدای کلید انداختن شنیدیم فک کردیم اومدن و ما رفتیم قایم شدیم که بعد از چند دقیقه هیچکس نبود ما هم ترسیده بودیمو همه ی چراغارو روشن کردیم به غیر از اتاق خالم که ته راهروی اتاقا بود و حسمون اونجا بدتر میشد و بعد یه مدت صدای طبل مانند از اون اتاق شنیدیم منم از چشمی در که آسانسور رو نگاه کردم

  • پارت ۳ لطفا

  • imageMناشناس
    اگه تو نباشی حالم تاسیانه

    ولی منم زیاد حس میکنم کسی منو صدا میکنه ولی هیچکی نبوده و اینکه خوابای خیلی عجیبی از بچگی میدیدم مثلا یبار قبل فوت پدربزرگم یه خواب دیدم که تو خونه ی مادبزرگ و پدربزرگم بود که الان زیاد یادم نیست ولی بعد از فوت پدربزرگم ادامش رو دیدم و خیلی برام عجیب بود که بعدش اون خواب اولیه رو یادم اومد

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.