
شما هم خاطرات ترسناک تون رو برامون بنویسید😉
31 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
92 لایک
شما هم خاطرات ترسناک تون رو برامون بنویسید😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
راستی...
🔹طراحی پوستر🔹عکس نتیجه🔹 و کاور🔹
این پارت و پارت قبلی با کاربر ᴍᴀʜʟᴀ بوده🌹
راستش خاطره من اینجا فرستاده نمیشه نمیدونم مشکل چیه چون کلمه بدی جزوشون نبود میشه تو پی وی بفرستم؟
آره مشکل ندارم🙏🏻♥
آخه ساعت دو شب چرا باید چند تا دختر بیرون باشن؟😔
😥😥
همونی که سنگ زده تو سرش خب تقصیر خودش بوده میخواست سنگ نزنه به جن بدبخت😔
😥😓
من تو اتاق بابام تنها بودم مامان و آبی کوچکترم هم بیرون بودن هیچ مردی هم نبود ولی دیدم یه مرد سرشو جلوم تکون میده تا بهش دقت کردم فرار کرد بعد خودمم فرار کردم رفتم پیش مامانم ولی به رو نبردم
بعضی وقت ها هم آدم تو فکر یه چیزیه یهو توهم میزنه
من اگه اتفاق ترسناک واسم بیوفته:😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣
🤣🤣🤣
🤓🤙
🌹
داشتم آهنگ گوش میدادم هدفون گوشم بود بعد صدا مامانم شنیدم هدفون از گوشم برداشتم مامانم صدا کردم مامانم گفت نه عزیزم من صدات نکردم بعد باز هدفون گذاشتم گوشم بعد دوباره بعد چند دقیقه باز صدای مامانم شنیدم باز کار قبلی کردم مامانم جواب قبلی داد چند دقیقه گذشت باز صدای مامانم شنیدم بعد بالای سرم دیدم یک دختری دیدم که پریشون بود چشامو بازو بسته کردم چهرش خیلی کم رنگ بود باز کردم دیدم نبود.
منم خیلی این جوری میشم
اس ۶: الان خونه تنهام
😐💀
خب یبار منو دختر خالم تو اتاقم بودیم و شب بود بعد در پنجره رو باز کردیم به مردم میخندیدیم🤡بعد من به پایین نگاه کردم دیدم یه مرد خیلی عجیب که قیافشو یادم نیس ذل زده تو چشمام بعد به دختر خالم نشونش دادم و اونم ترسید حدودا ۱دقیقه ای داشت نگاهمون میکرد که ترسیدم در پنجره رو بستم ۱۰ثانیه بعد که بازش کردم اون مرده نبود ولی خیلی ترسناک بود💀
💀
یه بار شب رفتم اب بخورم، وقتی برگشتم سایه دوتا دست تو اشپزخونه دیدم💔یه بار هم خونه مامان بزرگم بودیم خواهر کوچکترم داشت با مامانم حرف میزد ولی من اونو تو حیاط دیدم که داشت به من نگاه میکرد،بعد به سمت پله ها رفت و دیگه ندیدم بالا بره یا بیاد تو خونه و غیب شد.هر شب هم احساس میکنم یکی به گردن و سرم دست میزنه، صدای کوبیدن به پنجره ها هم میاد🤕😵💫
خونه مامان بزرگا همیشه مرموز بوده