
اممم بعد مدت ها اومدم🌚....خوبید؟با درس ها چیکار میکنید؟

رنگ آبی برای من نشون دهنده رویا هست...رنگ زرد برای من نشون دهنده انگیزه هست... رنگ سبز برای من نشون دهنده ادامه دار بودن هست...رنگ قرمز برای من نشان دهنده جنب و جوش هست...رنگ سیاه برای من نشون دهنده کور بودن هست...رنگ سفید برای من نشان دهنده پوچی هست و رنگ خاکستری....رنگی که ازش متنفرم ولی اطرافم پر از اون هست...رنگی که برای بی بودن رو نشون میده. حتما واستون سوال شد که منظورم از بی بودن چیه اره؟ پس ادامه داستان رو بخون تا شاید متوجه منظورم بشی....بهرحال این نظر من درمورد رنگ ها هست! شما چی فکر میکنید؟ رنگ ها واسه شما چه معنی میده...؟

وقتی درمورد خاکستری حرف میزنم همه ذهنشون میره به ترکیب سفید و سیاه، اینطور نیست؟ ولی تا بحال به خاکستری، زرد اضافه کردید؟ یا قرمز؟ آیا اون زرد باز هم اون حسی که بهتون میداد رو دوباره بهتون میده؟ اگه برای من زرد نشون دهنده انگیزه باشه با اضافه شدن خاکستری بهش بهم بی انگیزه بودن رو میده یا قرمز که برای من جنب و جوش رو نشون میده حالا با خاکستری برایم بی جنب و جوش بودن رو نشون میده...بله خاکستری برای من بی بودن هست و حالا این داستان امیلی هست که به زندگی اش پر از خاکستری هست...

امیلی با دیدن طلوع آفتاب دوباره دوربین عکاسی اش رو بلند کرد و از خورشیدی که پرتو های زردش رو پخش کرده بود عکس گرفت. با لبخند به عکسی که گرفته بود نگاه کرد و با شوق سمت خواهر بزرگترش که گوشه حیاط نشسته بود و به یه گوشه زل زده بود دوید. -آبجی؟ ببین از خورشید عکس گرفتم!...طلوع خورشید این انگیزه رو بهم میده که هر روز زود بیدار بشم تا ازش عکس بگیرم، تو اینجور فکر نمیکنی؟. دوربین عکاسی اش رو سمت خواهرش چرخوند و با هیجان منتظر ریکشن خواهرش موند. خواهر امیلی با چشم هایی که زیرش سیاه بود و نشون میداد که کل شب رو نخوابیده به صفحه دوربین نگاه کرد و اروم سرش رو تکون داد. -امیلی اینقدر سروصدا نکن و تنهام بزار. امیلی اخمی کرد و به خواهرش نگاه کرد که پتوی زرد -خاکستری رو روی شونه هاشو انداخته بود تا سردش نشه. آهی کشید و از اونجا دور شد تا به مادرش سر بزنه تا ببینه چیکار میکنه...

امیلی وارد آشپزخونه شد و به مادرش نگاه کرد که داشت صبحانه درست میکرد. از روی میز صبحانه شاه توت برداشت و خورد. به انگشت هاش نگاه کرد که حالا بنفش شده بود. لبخندی از حس گرمای رنگ بنفش کرد و سمت مادرش رفت و از پشت، کمرش رو بغل کرد. -چی درست میکنی مامان؟. مادر امیلی دست های دخترش رو کنار زد و پنکیک های روی تابه رو برگردوند و به سردی به دخترش نگاه کرد. -دست و پام نباش دارم کار میکنم. امیلی از بدن سرد مادرش جدا شد و سعی کرد لبخندش رو نگه داره. -ببخشید. اروم گفت و سرش رو پایین انداخت و به دامن بنفش-خاکستری بلند مادرش نگاه کرد....

امیلی نگاه به دوستش کرد که روی تختش دراز کشیده بود و به سقف اتاقش زل زده بود. از داخل کشوی میزش نقاشیای که درمورد دریای آبی رنگ بود رو بیرون آورد و با ذوق به دوستش نشون داد. -هی الکس نقاشی ام رو ببین! میخوام تو آینده یه هنرمند بشم...نظرت چیه؟. الکس سرش رو چرخوند به کاغذ توی دست های امیلی نگاه کرد. -افتضاحه! چطور میخوای با این نقاشی کشیدنت هنرمند بشی؟. امیلی لبخند تلخی زد و لگد ارومی به الکس که خودی اب-خاکستری پوشیده بود زد. -حداقل بزار درموردش رویاپردازی کنم بدجنس!!. الکس پوزخندی زد و با مسخرگی سرش رو تکون داد. -تو که همیشه داری رویاپردازی میکنی یکم هم تو واقعیت باش. -درسته. امیلی با خجالت گفت و اروم لبش رو گاز گرفت و کاغذ رو مچاله کرد و داخل سطل زباله اتاقش انداخت.

و این بود زندگی امیلی...شاید خودش خاکستری نبود ولی اطرافش پر بود از انواع رنگ خاکستری! بنظرتون یه روز هم امیلی خاکستری میشه؟ یا شاید هم مثل یه رنگین کمون قراره بدرخشه؟ حالا شما بگید... خاکستری هستید؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وااااا
چرا انقد لایکاش کمههههه
من خاکستریم🖤+🤍
بیا بغلم اصن🫂
بغل💗🫂
واهایییی چقدر خوب بودددد🥹🤌
مرسیییی🤭💗
عالی بود
🤍🫶
قشنگ بود ولی من رنگ خاکستری رو دوست دارم خب 💔
ولی باشع
نه من خودم هم خاکستری دوست دارم
کلا لباسام خاکستری هست این درواقع نشون میداد به یه رنگ کمی خاکستری اضافه کنی اون شادابی اش رو از دست میده
و اینکه هرکسی نظری درمورد رنگ ها داره
و اینم نظر من بود وگرنه خاکستری مشکلی نداره که🌚💔
آره قبول دارم
خیلی قشنگ بودددددد✨️🥲🥹
مرسیییی🥹🤍