سلام به همگی. پارت دوم رمان گردنبند آبی رو بعد از یک هفته ساختم، هر کس پارت قبلی رو میخواد میتونه در پروفایلم مشاهده کنه. اگه دوست داشتید فالو کنین. ناظر تروخدا زود منتشر کن.
بابا برگشت و با لبخندی عریض تر گفت: و حال تو ای دخترم! آیا میخواهی از سفر شمال جا بمانی؟!
با هول گفتم: من غل.ط بکنم جا بمانم! خدانگهدار ای پدرم!
و دویدم و چمدونم رو گذاشتم پشت ماشین بابا و خودمم پریدم صندلی عقب نشستم. آرتین اومد کنارم نشست و گفت: جات راحته؟
و به من که پهن شده بودم از این طرف تا اون طرف صندلی ها رو گرفته بودم اشاره کرد.
نیشی چاکوندم: بلی!
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
خیلی خوبه داستانات واقعا خیلی دوسشون دارم عالییییی
خیلی ممنونممم💕💫
😘
سلام خانوم نویسنده
بنده چندسالی میشه نویسنده هستم و الان دوتا داستان چاپ کردم.
با خوندن دو پارت از داستانت خیلی خوشم اومد و دوست دارم بیشتر باهات آشنا بشم