خب این خاطرات احتمالا سه پارت داره و هر پارت هم یه خاطره هست توجه کنید که این خاطرات خارجی هست من به طور خلاصه سعی کردم بیانش کنم( من زبانم در سطح متوسط و معمولیه و اونقدری خوب نیست اول فکر کردم ترجمه کار اسونیه ولی بعد فهمیدم اصلا اسون نیست😖) این خاطرات ممکنه واقعی نباشن! و در کامنتی که خاطره رو بیان کردند دروغ گفته باشند شما فقط جهت سرگرمی بهش نگاه کنید😊
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
112 لایک
داستان ما از اونجایی شروع شد که:ما تو مدرسه از این چالشای احضار روح و اینا زیاد انجام میدیم مثلا یکی از بچه ها از اون تخته ها هست (اسمشو یادم رفته😂) از دارک وب سفارش داده بود اورد مدرسه خلاصه که اینا بعد من و دو تا از دوستای صمیمیم 22 بهمن اجرا داشتیم بعد رفتیم اجازه گرفتیم و زودتر اومدیم کلاس که یه چالش جدید انجام بدیم ولی دیدیم که کل کلاس پر شده از وسایل من و بقیه بچه ها که ریخته شده بود روی زمین و یه یادداشت ریز روی تخته با خط کلاس اولی که نوشته بود در کلاستونو باز نکنید بعدش یهو یه نفر در
من یه بار برق رفته بود ولی مجبور بودم و با نور گوشیم رفتم دستشویی
وقتی داشتم دستم رو میشستم گوشیم رو گذاشتم جلوی آینه (طوری که میتونستم سایه ی خودم رو ببینم) بعد احساس کردم سایه دستم داره سریع تر از خودم حرکت میکنه،یه لحظه دستم رو نشستم ولی سایه هنوز داشت سریع حرکت میکرد😰😱
منم زود اومدم بیرون🤐
آخیییی اینطوری نکنین با جنای خونتون دوست باشین خونه ی ماهم از اینا داره خب به عنوان مثال این واقعی بوده من گوشیم رو گذاشتم روی میز آشپزخانه مون و بعد تقریبار۵ دقیقه رفتم سراغش دیدم نیست و هیچ کدوم از اعضای خانواده بهش دست نزده بود ببین ما با جن خونمون قایم موشک بازی میکنیم بی پدر میاد وسایل منو جابه جا میکنه ولی جدی جدی حس سرگرمی بدی نداره از این دوست مجانی استفاده کنید
جن خونمون علاقه شدیدی به من و دسشویی داره هروقت میرم دسشویی در میزنه درو وا میکنم هیچکی نیست.برام طبیعی شده انقد اتفاق افتاده واسم
من یک بار ساعت پنج صبح از خواب بلند شدم،خواهرم روی تختش خواب بود ولی یکی دیگه از خواهرم کنارش بود!!
یعنی دوتا خواهر....شاید خنده دار باشه ولی من واقعا ترسیده بودم،ولی خب اون مامانم بوده.
خلاصه بعد از چند روز قضیه رو برای دوستم تعریف کردم و یهو گفت: پوستش یجورایی آبی بود؟؟
منم که خاطره رو به یاد آوردم و دقت کردم گفتم آره...بهم گفت بدبخت جن زده شدی🤡💔
خونه ها یه چاه داره ( داخل خونس و چاهش کوچیکه ولی حدود سه درصد از چاه حموم بزرگ تره) که مامان بابام میگن چاه جنه و نباید درش رو باز کنیم یه شب( ساعت 8 بود فک کنم)فضولیم گرفت رفتم در رو باز کردم و نور گوشیمو روشن کردم داخلش رو نگاه کردم چیزی نشد شب خوابیدم ساعت سه از خواب بیدار شدم نمیتونستم تکون بخورم یه مرد خیلی قد بلند خم شده بود دهنش باز بود و انگار چشم نداشت جای چشم دوتا حفره تاریک داشت من فقط چشامو محکم میبستم اینو نبینمش خلاصه دیگه سمت اون چاه نرفتم
یه بار یه موجود لاغر دیدم جلوم وقتی برقا رفته بود😱😨
من از اتاق مامان بابام میترسم حس بدی بهم میده و اگه کار مهمی نداشته باشم نمیرم برم هم سریع برمیگردم خلاصه یک شب مامان و بابام تو پذیرایی بودن و خواهرم تو اتاق خودمون بود رفتم اشپزخونه برگشتم بیام اتاق دیدم یک چیز سیاه بزرگ و چشمای سفید تو اتاق مامان بابامه سریع برگشتم سمت یخچال قلبم تند تند میزد😍💔خلاصه منم خنگ بعد برگشتم دیدم نیست رفتم تو اتاق چراغ ها هم خاموش🗿که دیدم در اتاق تکون خورد دیگه اصلاااا شب تو اتاق مامان بابام نرفتم
راستش شاید باور نکنید چون برای خودمم اون شب خیلی عجیب بود🤡💔💔💔
انگار کسی درو از پشت گرفته بود)و وسایل در حال افتادن بودن.اونوقت تو آینه ی زیر زمینو که نگاه کرد ج.ن دید!و خلاصه هر دوشون جیغ زنون و نفس نفس زنون اومدن بالا و جریانو برامون تعریف کردن.جالب اینجاست که صدای باز و بسته شدن در میومد...و از طرفی هم هردوشون دقیقا هر صحنه ای که اتفاق میفتاد رو باهم و هم زمان و به یه صورت و یه جور می دیدن.
من خاطره ترسناکی ندارم ولی...خواهرم و دختر خالم چرا:تو خونه مامان بزرگم بودم داشتم فیلم سینمایی تو شبکه نهال(تکرارش)رو می دیدم.خواهرم و دختر خالم ملیکا چون اون فیلم سینمایی رو دوست نداشتن تصمیم گرفتن که خاله بازی کنن.دختر خاله کوچیکیم روشنا هم که داشت واسه ی خودش اون گوشه بازی می کرد.اونوقت اونا( اگه اشتباه نکنم)به گاز پلاستیکی نیاز داشتن که تو زیر زمین خونه مامان بزرگم بود.خب اونا هم رفتن تو زیر زمین.اونا همین که رفتن تو زیر زمین یهو در زیر زمین شروع کرد به باز و بسته شدن.( به طوری که