
نظرتون چیه که زندگی رو از دیدگاه یه ماهی گلی ببینیم؟:) ناظر لطفا منتشر بشه

چشمانش را باز کرد، درون یک جعبه ی شیشه ای بود. هزاران ماهی گلی در آن جعبه بودند. اما خبری از جلبک ها و فیتوپلانکون ها نبود. فقط آب و هوا بود. آدم ها می گذشتند. همینطور تعداد ماهی ها کم می شد. اما هیچکس ماهی گلی مارا نمی خرید. چون او یک خط عمود شده ی مشکی بر روی بدنش داشت. آدم ها زیبایی او را نمی دیدند.

همینطور ماهی ها به تنگ های کوچک خانه ها رفتند و در آن جعبه ی شیشه ای بزرگ، فقط ماهی گلی ما مانده بود. اما یک شب، که بازار خلوت و ساکت بود. مردی میانسال آمد و ماهی را خرید. ماهی گلی نمی دانست که قرار است با چه اتفاقاتی رو به رو شود. او کوچک تر از آن چیزی بود که فکرش را می کنید.

ماهی گلی به خانه ی مرد میانسال رفت. خانه زیبایی بود. فرش قرمز، گلدان های بسیار، پرده ی خاکستری رنگ، میز چوبی خانه بسیار تماشایی بود. مرد میانسال یک تنگ بلورین آورد و ماهی را درون تنگ انداخت. ماهی درون قلبش احساسی مانند قلقلک داشت. او ذوق زده شده بود. او درون سفره ی هفت سین بود.

سبزه:《 ماهی کوچولو، به خانه ی ما خوش آمدی!》 سنجد:《 ماهی فسقلی، اینجا روز ها بسیار دیدنی می شود. بیا روز ها باهم گلدان ها را تماشا کنیم.》 همه ی هفت سین به ماهی گلی خوش آمد گفتند. ماهی با آنها بسیار خوشحال بود. اما آن ماهی کوچولو یک آرزو داشت. یک آرزوی قشنگ. ماهی گلی می خواست به اقیانوس برود. جایی که تا ابدیت بتواند شنا کند. در میان جلبک ها پنهان شود و با ماهی های دیگر بازی بکند. این آرزوی ماهی کوچولو بود.

(صبح روز بعد) سکه:《 ماهی گلی، چرا تو فکری؟》 ماهی گلی:《 داشتم به آرزویی غیر ممکن فکر می کردم.》 سکه:《 غیر ممکن؟ ماهی کوچولو، هیچ آرزویی غیر ممکن نیست. آرزویت را از رویا به هدفت تبدیل کن. آرزویت را هدف بگیر و به آن شلیک کن. فقط تویی که میتوانی آرزوی خود را به حقیقت تبدیل کنی.》 ماهی گلی شوکه شده بود. او حالا انگیزه ی کافی را برای حقیقی کردن آرزویش داشت. اوه! انگار باید از فکر و خیال در آمد. وقت تعویض آب تنگ است.

{پرش زمانی به بعد از تعویض آب تنگ} ماهی گلی احساس تازگی میکرد. او همیشه بعد از تعویض آب تنگ، به نشانه ی تشکر از مرد میانسال یک بار به دور خودش می چرخید. سرکه:《 راستی ماهی کوچولو، تو چگونه مارا به یاد می آوری؟ مگر حافظه ی همه ی ماهی ها 3 ثانیه نیست؟》 ماهی گلی:《 واقعا نمی دانم ، من از زمان کودکی همه چیز را به یاد دارم.》 سرکه:《 عجیب است.》
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فوق العاده
عررر چه باحالهه
مرسیییی
@𝕍4🄽!
هانابی: من محتوا ندارم برای تست هانابی هم اکنون: ... [حرفی نمیمونه]
______
😂😂😂
وای ولی قشنگ بوددد😭😭😭🛐🛐🛐
تو که قشنگ تری😔
بهبه پس گذاشتیشش🌝
🌝🌝🌝
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@Hanabi☆
مرسیی نه بابا این حرفا چیه😅پارت دو رو همین الان میسازم^-^
______
خوبه
زیبا بودددد
عالی و زیبا بود
منتظر پارت دوم هستم
خوبه که با یه نویسنده خوش قلم حرف میزنم
❤️
مرسیی
نه بابا این حرفا چیه😅
پارت دو رو همین الان میسازم^-^
نویسنده خوبی هستی
زیبا بود
وای مرسییی