8 اسلاید پست توسط: ɴᴏᴠᴇᴍʙᴇʀ انتشار: 3 ماه پیش 22 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بخش سوم داستان (نظری؟ حرفی؟ سخنی؟)
چند دقیقه بعد از اینکه تونی از اسکارلت با یک نوشیدنی پذیرایی کرد بعد کارش را ول کرد و به سمت او رفت و گفت: اگه بخوای با ما کار کنی فکر کنم باید با بقیه اشنا شی، دنبالم بیا.
سپس به بیرون از ازمایشگاهش راه افتاد، اسکارلت هم دنبالش رفت، تونی به یک اتاق تمرین رفت که کسی درحال تمرین کردن با یک کیسه بوکس بود، او به کیسه محکم مشت میزد و در دنیای خودش به سر میبرد، اسکارلت همراه تونی داخل اتاق شد و کمی جلوتر از در ایستاد، ولی تونی به راهش ادامه داد و گفت: هی کپ، مهمون داریم.
استیو راجرز متوقف شد و به تونی نگاهی انداخت، تونی هم با چشمهایش به پشت سرش که اسکارلت ایستاده بود اشاره کرد، استیو برگشت و به اسکارلت نگاه کرد و گفت: ایشون کی باشن؟
تونی زیر لبی به او جواب داد: همونی که تو نامه بهمون معرفی شد.
استیو جلوی اسکارلت رفت و خودش را معرفی کرد: استیو راجرز هستم. سپس دستش را برای دست دادن دراز کرد.
اسکارلت جواب داد: من اسکارلت هستم، از اشناییتون خوشوقتم.
هردو باهم دست دادند، سپس تونی سکوت را شکست و با لبخند کجی روی لب هایش که از جو رسمی به وجود امده بود به استیو گفت: اسکارلت قراره درباره پرونده سلاح های گمشده بهمون کمک کنه، از این به بعد قراره باهاش کار کنیم.
_که اینطور
بعد از گفتگو، استیو از اتاق تمرین همراه با تونی بیرون رفت، اسکارلت هم دنبالشان کرد، همگی به اتاق پذیرایی برج رفتند که بسیار بزرگ و مدرن بود، در وسط اتاق مبل های راحتی وجود داشت و یک بار هم در گوشه ای از اتاق خودنمایی میکرد.
استیو و اسکارلت رو به روی هم روی مبل ها نشستند، تونی هم از بار دو بطری نوشیدنی و سه لیوان برداشت و روی میز گذاشت، سپس روی مبل کنار استیو نشست، استیو سکوت را شکست و از اسکارلت سوالی پرسید: خب حدس میزنم باید درباره پرونده اطلاعاتی داشته باشی.
تونی درحالی که در لیوان نوشیدنی میریخت نگاهی به اسکارلت انداخت، سپس اسکارلت جواب داد: درسته، ولی میخوام با همه اعضای گروهتون با جزییات به اشتراک بزارم، الان فقط دو نفریم.
تونی گفت: سه نفر درواقع.
کمی مکث کرد و گفت: جارویس میشه دکتر بنر رو از ازمایشگاه صدا بزنی؟
صدای جارویس امد که گفت: حتما قربان.
چند دقیقه بعد بروس بنر با پیرهن سفیدی وارد اتاق پذیرایی شد و نگاهی به آن سه انداخت، سپس گفت: اینجا جلسه ای چیزیه؟
تونی جواب داد: درسته داریم درباره اون سلاحای گمشده حرف میزنیم.
سپس بروس به جمع اضافه شد و به اسکارلت معرفی شد، تونی میدانست که همه باید حاضر باشند تا اسکارلت شروع کند، پس به ناتاشا و کلینت و ثور (که بیرون درحال جمع کردن اطلاعات از پرونده بودند) زنگ زد و گفت سریع به برج بیایند، بعد از حدود یک ساعت همه حاضر بودند و با اسکارلت اشنا شدند، سپس بروس گفت: خب همه هستیم درباره چی میخوای بگی؟
بقیه سکوت کردند و با کنجکاوی به اسکارلت خیره شدند.
سپس اسکارلت از جایش بلند شد و گلویش را صاف کرد و شروع کرد: خب اول از همه من قراره با شما کار کنم و برای همین میخوام باهاتون اطلاعاتی رو درمیون بزارم، همونطور که میدونین، دوتا سلاح مهم گمشده، یه نیزه سه سر و یک جفت شمشیر، هردو سلاح های خیلی قدرتمندی هستن، هرکسی که فقط یکیش رو داشته باشه خیلی خطرناک میشه، حالا این ما فردی رو داریم که دوتا سلاح رو داره، این مورد نباید به شوخی گرفته بشه، اسم این فرد الکس بلکووده، اون یه دزد خیلی ماهره و تا جایی که من اطلاع دارم همیشه به دنبال دزدیدن این سلاح ها بوده، به ویژه شمشیر های ردبلید، هرکدوم از این دو سلاح یه کارو انجام میدن، نیزه طبیعت رو کنترل میکنه و شمشیر ها هم میتونن هر ماده موجود روی زمین رو ببرن، پس موقع پس گرفتنشون باید خیلی مراقب باشیم. همه با حرف های اسکارلت به فکر فرو رفتند، سپس تونی گفت: مثه داستانای حماسی میمونه، خبیثی که میخواد دنیارو نابود کنه، قهرمانی که یه دفعه پیداش میشه، داره تکراری میشه. اسکارلت جدی گفت: میدونی که قضیه جدیه.
تونی ادامه داد: پس لابد الکسو توی یه مخفیگاه تاریک توی یه جنگل تاریک پیدا میکنیم. همه پوزخند زدند جز اسکارلت که فقط سرش را تکان داد. سپس ناتاشا پرسید: چطوری میتونیم این یارو بلکوودو پیدا کنیم؟
اسکارلت گفت: توی پوشوندن ردش ماهره، پیدا کردنش طول میکشه، ولی موقعی که بخواد از اون سلاحا استفاده کنه دستش رو میشه.
کلینت گفت: پس باید منتظر باشیم تا ازشون استفاده کنه و بعد ردیابیش کنیم.
استیو که کمی کنجکاو بود از اسکارلت پرسید: این سلاح هایی که ما میخوایم پسشون بگیریم، صاحب دارن؟ اصلا قضیشون چیه؟
اسکارلت گفت: سوال خوبی پرسیدی. نگاهی جدی به تونی انداخت و تونی فقط نوشیدنی اش را نوشید.
سپس اسکارلت ادامه داد: خیلی قبل تر از شما، یه گروه دیگه ای وجود داشت که دقیقا همین کاری رو انجام میداد که شما انجام میدین، این گروه از مردم بر علیه خطرات دنیا مراقبت میکرد، اسم خاصی نداشتن ولی مردم افسانه ای ها صداشون میکردن، این گروه شامل ۱۰ نفر جنگجو بود که توسط خود طبیعت برای محافظت و نگهبانی از زمین و ما وجوداتش انتخاب شده بودن، به هر ۱۰ نفر از طرف زمین یه سلاح خاص داده شد تا راحت تر بتونن حفاظت کنن.
ثور که کمی مشکوک شده بود پرسید: اگه اینطوره چرا ما تاحالا چیزی ازشون نشنیده بودیم؟
اسکارلت کمی مکث کرد، سپس توضیح داد: همه چیز تا یه مدت خوب پیش رفت، تا اینکه یکی از اعضای گروه بر علیهشون شد، اونا جنگیدن تا جلوشو بگیرن، در این راه دو نفر از اعضای گروه کشته شدن، در عوض ماموریت ما تموم شده بود پس همه اعضای گروه سلاح هاشون رو به ریمود تحویل دادن تا ریمود ازشون محافظت کنه تا در صورت نیاز دوباره استفاده بشن.
لحن اسکارلت کمی غمگین بود، دوباره کمی مکث کرد و سپس ادامه داد: تا اینکه الکس دوتاشونو دزدید و من الان اینجاعم تا جلوی الکس رو بگیریم.
بعد از توضیحاتش چند دقیقه سکوت بر جو حاکم بود، سپس تونی گفت: الکس رو پیدا میکنیم هرطوری که شده. همه سرهایشان را به نشانه تایید تکان دادند. سپس تونی پرسید: اینارو از کجا میدونی؟
اسکارلت جواب داد: خب علاوه بر خود اعضای گروه یه سریا هم هستن که با گروه کار میکنن، منم جزوشونم پس طبیعیه که بدونم. قیافه همه اعضای اونجرز کنجکاو بود ولی سوال دیگری نپرسیدند.
بعد از آن اونجرز سرگرم حرف زدن درباره ماموریت های خود کردند، اسکارلت متوجه گذر زمان نشده بود، چقد سریع شب شد، برای همین تصمیم گرفت به خانه برود تا استراحت کند، همینکه از مبل بلند شد استیو پرسید: کجا میری؟
او جواب داد: میرم خونه، فردا دوباره برمیگردم. تونی گفت: اگه بخوای میتونی امشب بمونی، اتاق خالی زیاد هست. اسکارلت جواب داد: از پیشنهادت ممنونم اما باید برگردم. بقیه بیشتر اصرار نکردند، اسکارلت با انها خداحافظی کرد و به اپارتمانش برگشت.
با کلید در اپارتمانش را باز کرد و وارد شد، بوی cigarette smoke را توی خونه حس میکرد، در را پشت سرش بست و چراغ پذیرایی را روشن کرد و گفت: فک کنم قبلا بهت گفتم تو خونه من سیgار نکشی.
ریموند روی مبل نشسته و سیgار برگ میکشید، دوdی دیگر بیرون داد و لبخند زد: منم خوشحالم که میبینمت.
اسکارلت کلیدش را روی پیشخوان گذاشت و روی مبل رو به روی ریموند نشست، جلوی ریموند روی میز قهوه خوری یک لیوان نصفه نوشیدنی بود گویا او از قبل از خود پذیرایی کرده، سپس یک لیوان هم برای اسکارلت ریخت و پرسید: امروز چطور بود؟
اسکارلت لیوان را از روی میز برداشت و به عقب تکیه داد و گفت: بد نبود، قرار شد به من در پیدا کردن سلاحا کمک کنن. کمی از نوشیدنی اش نوشید و سپس ادامه داد: قبلانم بهت گفتم دیگه تلاش نکن. ریموند سیgارش را خاموش کرد و پرسید: منظورت چیه؟ اسکارلت جواب داد: خودت بهتر میدونی، قبلا دربارش حرف زدیم من نیاز ندارم با کسی کار کنم یا به قول تو به زندگی معمولیم برگردم، الان برای تو کار میکنم، نه چیزی بیشتر میخوام نه کمتر.
ریموند سرش را تکان داد و گفت: نه کاملا اشتباه فهمیدی، تو گفتی که بس کنم و منم بس کردم. اسکارلت چشم هایش را چرخاند و پرسید: پس چرا پرونده رو دادی به اونجرز؟ چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟ ریموند کمی از نوشیدنی اش خورد و توضیح داد: قصد من از اشنا شدنت با اونجرز این نیست که عضو گروهشون بشی، اونا فقط قراره کمکت کنن که الکسو پیدا کنی، خودتم میدونی که الکس ادم فوق العاده خطرناکیه پس نمیتونی تنهایی باهاش رو به رو شی. اسکارلت سرش را تکان داد و گفت: به توانایی هام شک داری؟ ریموند جواب داد: نه، فقط میدونم بعضی وقتا هرچقدرم قوی باشی تنهایی نمیشه کاری رو انجام بدی، هرچی باشه اون دوتا سلاح رو داره ولی تو فقط خودتی و خودت، پس اونجرز قراره کمکت کنن، نه برای اینکه به اندازه کافی قوی نیستی بلکه دوست ندارم یه دوست دیگه هم از دست بدم. ریموند بخش اخر را با جدیت گفت، اسکارلت کمی به فکر فرو رفت و سپس گفت: پس یعنی قصدت این نبوده که من در اینده عضوشون شم؟ ریموند جواب داد: نه بهت اطمینان میدم اینطور نیست، فقط باهاشون کار کن تا سلاحا رو پس بگیری، بعدش دیگه راهتون از هم جدا میشه.
ریموند و اسکارلت نوشیدنیشان را تمام کردند و سپس ریموند از روی مبل بلند شد و از اسکارلت خداحافظی کرد و رفت. بعد از این اسکارلت لامپ هارا خاموش کرد و به اتاق خوابش رفت، لباس هایش را عوض کرد و روی تختش دراز کشید، چند دقیقه ای به سقف خیره شد و بعد نفسی عمیق کشید و لامپ کنار تختش را خاموش کرد و به خواب رفت.
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
همیشه پای یک الکس در میان است😔
سه تا لیوان برداشتتتت؟ مگه کپ هم در حالت عادی نوشیدنی میخورههه😂😭
یاح یاح
زیبا😔🤝
فوق العاده بود
ممنان
زیبایی🥲