امیدوارم لذت بخش بوده باشه . . .
پسر موبور وارد مغازه شد. با چشمهای عسلیرنگش همهی ما را از نظر گذراند. تا چند دقیقه مشغول بررسی و گفتگو با آقا فرزاد بود.
_اینو ببرش، بچه هست. پشیمون نمیشی.
پسر موبایلش را بالا آورد و به آن نگاه کرد. بعد هم آن را کنار گوشش گرفت و با کسی حرف زد و سر تکان داد. رو به آقا فرزاد کرد و گفت: _اون یکی رو بده. همون سبزِپررنگه.
وبا انگشتش به من اشاره کرد.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
حقیقتا نمیدونم چی بگم:)خیلی قشنگ بوددد
درود بر همه❣️
کاور و پوستر میسازم براتون❣️
با امتیاز مناسب❣️
نمونه کار هم رایگان❣️
برای نمونه به نظرسنجی آخرم بیاید❣️
پین؟ ❣️
ناظرش بودم، خیلی قشنگ نوشته شده
خیلی 🫂✨️
میشه تست منو برسی کنیایی لطفا داستان آشنایی ممد و حنا پارت ۱ فان لطفا بررسیش کننن
زیبا بود)