
صدای میبل اونقدر بلند بود که دیپر از خواب پرید. دیپر نگاهی به ساعتش انداخت؛بعد با اب رودخانه دست و صورتش رو شست. بعد رفت سمت معما کده.
10 دیقه بعد موبایل میبل زنگ خورد. میبل: الو؟ دیپر: میبل کجایی من تو معما کده ام. بیاین خونه! میبل گوشی رو قطع کرد و دست پسیفیکا رو گرفت و با سرعت نور به معما کده رفت.
وقتی رسیدن معما کده دیپر دست میبل و گرفت و برد توی زیر شیروانی. دیپر: ای خواهرک مغز فندقی اخه ساعت هفت صبح پا میشن بیان تو جنگل داد و بیداد؟؟ میبل: خب نه... دیپر: خب الان چرا اینکارو کردی؟ میبل: منو پسیفیکا اومدیم دنبال تو... دیپر: ده اخه مگه دوازده سیزده ساله ایم میبل؟ بعدشم ذره ای به فکرتون نرسید که من میتونم تو اون کلبه هایی که عمو استن و عمو فورد درست کردن باشم؟؟ میبل: نه... دیپر: سن عقلیت همون در حد 12 سالگیت مونده.
پسیفیکا که دو جمله ی اخر دیپر و میبل رو شنیده بود داشت از خنده رودبر می شد. میبل و دیپر از اتاق بیرون رفتن ولی پسیفیکا قایم شد که اون دو تا رو بترسونه. وقتی دیپر و میبل رو دوتا پله ی اخر بودن پسیفیکا پرید بیرون و دیپر میبل رو ترسوند. دیپر دو تا پله ی اخر رو لیز خورد. میبل: دیپر خوبی؟ دیپر خوبم خوبــ.... پسیفیکا قبل از اینکه دیپر حرفشو تموم کنه گفت: دو تا جمله ی اخر شما دو تا رو شنیدم، میبل دیپر راس می گه سن عقلیت هنوز دوازده سالست. و چنان خندید که انگار یه فیل دلقک دیده(وی کلمه کم می اورد🌚)
دیپر گفت: پسیفیکا من داشتم با میبل شوخی می کردـ.... میبل: دیپر ساکت! میبل سعی می کرد به روی خودش نیاره اما داشت از سرش بخار بلند میشد. میبل گفت: حداقل من تو اون سن مردم و مسخره نمی کردم. پسیفیکا عصبانی شد و گفت: من عین احمقا چیپس به گوشم اویزون نمی کردم! و دعوا شروع شد. دیپر زیر لب گفت: دوباره نه...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بک میدم
ادامش چیشد
تاییدش نکردن
یعنی چی😱من ادامش رو میخوام
دوباره بساز مشکلی برا اکت پیش نمیاد انقدر بساز که تایید بشه
باشه باشه
امروز می سازمش
عالی بود
فقط اینکه (نمی خوام توهین کرده باشم یا ناراحتت کنم) بهتره یه ذره توضیحات رو بیشتر بنویسی،احساسات،اینکه کجا هستن،کلبه ها چه شکلی هستن و... این شکلی داستان بهتر میشه
عکسشون رو می ذارم
پرفکت😂👌
واااای خیلی خوب بود🤣🤣🤣🤣🤣
آخجون قسمت 3 بریم تو کارش