این داستان ها ترسناک نبوده و جنبه جنایی_معمایی دارد پس خیالتون راحت باشه و تا الان ۴ پارت منتشر شده لطفا رد نشه چون زحمت کشیدم
نتیجه رو....
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
68 لایک
دوستان وقتی دارین خاطرتون رو میگین کلمات رو درست بنویسید چون ناظر ها گیر میدن
چند سال پیش داییم فو..ت کرده بود و من رفته بودم خونه مامان بزرگم
توی حال تنها نشسته بودم و یهو یه صدایی دقیقا کنار گوشم گفت چطوری یلدا (اسمم)
منم انقدر ترسیده بودم که گریه کردم و از خونه زدم بیرون
صداش دقیقا مثل صدای داییم بود
خب اون شب من و خواهر کوچیکم و مامانم داستان ترسناک درباره جنا خونده بودیم ما هم که ترسیده بودیم پیش مامانون خوابیدیم
نصفه شب بود مامانم رفته بود آشپزخونه آب بخوره که صدای خش خش میشنوه برقو روشن میکنه میبینه یه گربه سیاه داره نون میخوره(ما طبقه دوم زندگی میکنیم خونمون آپارتمان ویلایی هست).بعد سریع بابامو صدا میزنه.گربه میره سمت پنجره که رو به حیاط هست فرار میکنه بعد نمیدونم چی میشه پرت میشه پایین و به طناب میخوره و عادی میرسه پایین من که سکته زده بودم و بدن قفل شده بود فکر کردم جنا حمله کردن.
یک خاطره واقعا واقعیه🤡💔
بچه ها من از اتاق مامان بابام میترسم حس بدی بهم میده و اگه کار مهمی نداشته باشم نمیرم برم هم سریع برمیگردم خلاصه یک شب مامان و بابام تو پذیرایی بودن و خواهرم تو اتاق خودمون بود رفتم اشپزخونه برگشتم بیام اتاق دیدم یک چیز سیاه بزرگ و چشمای سفید تو اتاق مامان بابامه سریع برگشتم سمت یخچال قلبم تند تند میزد😍💔خلاصه منم خنگ بعد برگشتم دیدم نیست رفتم تو اتاق چراغ ها هم خاموش🗿که دیدم در اتاق تکون خورد دیگه اصلاااا شب تو اتاق مامان بابام نرفتم
یه ذره طولانی شد ببخشید :)
تا خواستم چشمامو ببندم از تو اتاق صدا اومد پاشدم رفتم اتاق دیدم کامپیوتر خواهرم با اینکه فیوز و اینا خاموش بود روشن شده واقعا برگام ریخته بود تا صبح بیدار بودم صبح اولین نفر رفتم سراغ کامپیوتر روشنش کردم
علاوه بر اینکه صفحه پس زمینه سیاه شده بود تاریخ کامپیوتر از ۲۰۲۴ شد ۲۰۹۹ :(
واقعا الکی نمیگم :)
درود منم بگم ؟
اول از همه بگم که خواب ندیدم و کلا عین واقعیته !
شب بود و خب من معمولا چون گوشی میبینم از همه دیرتر میخوابم اونشب (که تو خود همین تابستون اتفاق افتاده ) چون گرم بود همه تو هال خوابیدم و خواهر بزرگم تو آشپز خونه گوشیمو گذاشتم کنار و اومدم بخوابم از تو آشپزخونه خونه صدا میومد سرم رو بلنک کردم ببینم خواهرم داره چیکار میکنه در کمال تعجب خواب بود دوباره صدا اومد .. پاشدم دیدم یه چیزی رو خواهرمه .. و داشت موهاش رو دست میکشید واقعا ترسیدم فک کردم توهمه اما نبود ..
تا خواستم چشمامو
خاطره اول : پنج ساله بودم تو تخت بودم نصفه شب ساعت 3 دیدم در داره تکون میخوره یه چیز سیاه با دوتا نقطه سفید داخلش هم نزدیک دره خاطره دوم : شکلات خوردم پوستش انداختم تو سطل پوستش صدا میداد ولی تکون نمی خوردخاطره سوم : یکبار ساعت 1 شب چشمام بسته بود بعد صدای در باز شدن شنیدم فکر کردم کسی اومده تو بعد که چشامو باز کردم دیدم در بسته است
درود منم باشم؟؟
خب ... حدودا سه ماه پیش بود.. داشتم روی میز تحریرم درس میخوندم که تراشم (از این پایه دار هاست که به میز میچسبه) افتاد بدون اینکه من دخالتی داشته باشم تو انداختنش..اهمیت ندادم و رفتم تو پذیرایی که شارژم رو بیارم... دوباره اومدم تو اتاقم هم چراغ اتاقم خاموش بود هم تراشم راست شده بود (بدون اینکه بازم دخالتی داشته باشم)
بعدش واقعا ترسیدم... اومدم پذیرایی درس بخونم که از اتاقم صدای حرف زدن اومد.. بعد دو دقیقه صدای ترکیدن اومد رفتم دیدم لامپ اتاقم سوخته و ترکیده
واقعیه و واسم اتفاق افتاده "
از حموم اومده بودمو داشتم موهامو جلو آینه شونه میزدم ( شب بود ، آره شب رفته بودم حموم ، مشکلیه؟!) وقتی کارم تموم شد دست از شونه زدن کشیدم و رفتم بزارمش روی میزی که آینه م روشه اما تصویرم توی آینه هنوز داشت موهاشو شونه میزد بعد یه نگاه بهم انداخت و داد زد " ساعتمون تندتر شده ! ببرینش عقب ! "
یه بارم تو تختم بودم وبگردی میکردم ( تو خونه تنها بودم ) یهو یه صدایی گفت : " اسمم" ؟! اونجایی ؟! صدامو میشنوی ؟!
نمیدونم شاید توهم زده بودم یا یه همچین چیزی ولی خیلییی بد بود
یه خاطره دیگم دارم که
وقتی ۷ سالم بود عروسک کوچولومو رو قسمت سمت چپ شوفاژ گذاشتم رفتم بیرون بعد از ۱ ساعت دوباره برگشتم اتاق اما عروسکم سمت راست شوفاژ بود و اصلا به رو برو نگا نمیکرد(روبرو گذاشته بودمش)داشت به در اتاق نگاه میکرد
مثلا مثل اینکه منتظرمع😱
یا خدا تو