6 اسلاید پست توسط: Nuwanda انتشار: 3 ماه پیش 44 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
وقتی دلت برای کسی تنگ شده باشد، تمام دنیا خالی به نظر میرسد ...
« غم، بخش جدا ناپذیری از زندگی است. » فکر کنم بدانی این جمله را چه کسی گفته؛ یک نگهبان، یک شاعر، یک عاشق، یک انسان؛ تو این جمله را گفتی.
قبل از اینکه با تو ملاقات کنم، فکرش را هم نمیکردم که آدمی مانند تو حتی وجود داشته باشد؛ من هرگز قبل از آن به تو فکر نکرده بودم، ولی تو به من فکر میکردی. تو به دنبال من میگشتی. تو نگهبانی بودی که حتی بدون اینکه از وجودش خبر داشته باشم، از من مراقبت کردی.
ذهنم، شخصیتم و حرف هایم؛ همه با وجود تو ساخته شدهاند. اگر بخواهم خاطراتمان را فراموش کنم، باید خودم را فراموش کنم. فراموش کردن؛ هم سخت است هم آسان. عجیب است که فراموش کردن خاطرات بد، سخت و فراموش کردن خاطرات خوب آسان است. همیشه از این میترسم خاطرهای که با هم ساختهایم را فراموش کنم، یا حرفی که به من زدهای؛ یا بدتر از همه اینها؛ چهره و صدایت را فراموش کنم. زیبایی فراموش نمیشود، همانطور که تو فراموش نمیشوی. هر روز مجسم میکنم که با صدای دلنشینت، دوباره نامم را صدا میزنی؛ من به سمتت میآیم و تو سرت را بلند میکنی. چهرهات را مجسم میکنم که زیر نور آفتاب میدرخشد؛ چهرهی تو از خورشید هم درخشان تر است.
یادت میآید؟ روزی که از من پرسیدی چه چیزی را بیشتر از همه در تو دوست دارم؛ پرسیدی « چه چیزی را بیشتر از همه در من دوست داری؟ » من به تو خیره شدم. جواب دادم « چشمانت را. » تو خندیدی؛ و با خندهات قلب من لرزید. دوباره از من پرسیدی « دیگر چه چیزی را در من دوست داری؟ » گفتم « مهربانیات. » دوباره خندیدی و چهرهی من از شرم سرخ شد. یکبار دیگر پرسیدی « دیگر چه چیزی را در من دوست داری؟ » گفتم « همه چیز، من همه چیز را درباره تو دوست دارم. » به چهرهی من خیره شدی، به عمق چشمانم. گفتی « من هم همینطور. » لبخند گرمی زدی؛ احساس کردم با لبخندت وجودم گرم شده است.
با یادآوری این خاطرات، بیاختیار دستم را روی سینه ام میگذارم. یک خاطرهی دیگر در ذهنم شکل میگیرد؛ خاطرهای شیرین ، دور و مبهم. روزی را به خاطر میآورم پر از خشم، غم و حسرت. من بیوقفه گریه میکردم؛ و تو در حالی که تلاش میکردی اشک های خودت سرازیر نشوند، مرا آرام میکردی. به عمق چشمانم خیره شدی و گفتی « همه چیز درست میشود. » من خشمگین شدم؛ در آن لحظه هیچ چیز درست شدنی نبود. فریاد زدم « هیچ چیزی درست نمیشود! » تو چیزی نگفتی. دستم را گرفتی و روی قفسه سینهام گذاشتی. دستم را به آرامی فشردی و گفتی « عشق هرگز نمیمیرد. آدم هایی که دوستشان داری هم همینطور. آنها اینجا هستند، درست اینجا. » و لبخندی زدی. امیدوارم حرفت درست باشد، امیدوارم تو همیشه در قلب من جای داشته باشی، هر چند میدانم من دیگر در قلب تو جایی ندارم.
و دردناک ترین خاطرهام، روزی بود که از من متنفر شدی؛ شاید خودت هرگز این را نگفتی، ولی از صدایت، از چهرهات و رفتارت فهمیدم که دیگر جایی در زندگیات ندارم. آن روز خودم هم از خودم متنفر شدم. سعی نکن که دیگر تظاهر به دوست داشتن بکنی، زیرا برایم از ابراز تنفر هم دردناک تر است. خیلی وقت است که من از قلبت، زندگیات و ذهنت پاک شدهام. میدانستم دیگر نمیتوانی مثل قبل دوستم داشته باشی، و میدانستم دیگر خودم هم نمیتوانم مثل قبل کنارت باشم. تو رفتی؛ ولی خاطراتت همیشه با من هستند. تو همیشه اینجا هستی، درون قلب من. فقط میخواستم بدانی که من همیشه تو را دوست خواهم داشت و به خاطر تمام خاطراتی که با هم ساختهایم، از تو ممنونم.
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
غم انگیز ترین روز به لیست مورد علاقه ها (: افزوده شد.
توسط merlin
متشکرم
غم انگیز ترین روز به لیست dreamland افزوده شد.
توسط Prongs
ممنونم
سلام ❤
ایا دنبال یه کلوپ خوب میگردی؟
بیا توی کلوپ 🌟ستارگان شگفت انگیز🌟✅
اینجا ما همه شغلی داریم و خیلی خوش میگذره ✅
تو روز تولدتون 1000امتیاز بدست میارید و براتون جشن میگیریم 🎊🎈پس منتظر چی هستی؟ 💖
با ورود به کلوپ ما 100امتیاز دریافت می کنی💎
اونجا میتونی لیدر هم باشی 🎀اینجا کلی جشن و پایکوبی داریم🎀برا ورود به پروفایل کاربر(Hoseinx(که توی لیست دوستامه مراجعه کنید ✅
پین؟
خیلی قشنگ بود احساساتی شدم؛
نظر لطفتونه :)))
میدونید کی قشنگ تر میشه.. ؟
وقتی بفهمید نوشته ی خودشه و فقط بخشی از داستان کاملشه🥲
:)))))
خیلی خیلی زیبا بود:))))
مثل شما :)))
ما را برای
بیست و چهار ساعت زندگی
در امروز طراحی کردهاند و نه بیشتر
نگرانی امروز برای مشکلات فردا
دردی از ما دوا نخواهد کرد
بسیار زیبا بود
خواهش
:)))
عالی بود عزیزم
ممنونم :)))
خواهش