در این پست راجع به تهمینه زن رستم و داستان اشنایی شون رو میفهمید
فردوسی، دربارهٔ این بانو چنین میسراید، که روزی رستم برای نخجیر به مرز سمنگان رسید، گوری را شکار کباب کرده و خورد، آنگاه رخش را در بیشهزار رها بخواب و استراحت پرداخت. عدهای از سواران ترک در آن شکارگاه رخش را بیصاحب یافته آن را با خود به سمنگان بردند. رستم که از خواب برخاست به اطراف نظر افکند، رخش را ندید دلگیر شد به ناچار از جای بلند شد زین را کول کرده پی اسب را گرفته به شهر سمنگان رسید:چو نزدیک شهر سمنگان رسیدخبر زو به شاه و بزرگان رسید
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بود 👀👏🏻
عالی بود
کسایی که انیمه ی امیر ارسلان رو دیدن🌟💀
جوری که من سر سیاوش کراش دارم 😂🤌