خواهشا رد نشه ناظر جان
(مرینت)P10 باورم نمیشد که این حرفو زد خشکم زده بود فقط نگاش می کردم. نه،داشت جدی حرف میزد انگار خیلی وقته که میخواد بهم بگه داشتم گیج میشدم و دیگه هیچ کدوم از حرفاشو نفهمیدم بعد از دو دقیقه صدام کرد تا به خودم اومدم: لوکا:مرینت!فهمیدی چی گفتم مرینت:متاسفم حواسم نبود ولی فکر کنم داری باهام شوخی میکنی،نه؟
لوکا:ای کاش شوخی بود ولی جدیه من واقعا همچین حسی به تو دارم مرینت ولی هیچ وقت نتونستم بهت بگم من مثل آدرین جسارت همچین کاری و نداشتم اما الان دارم بهت میگم که چه حسی دارم مرینت:ولی چرا؟چرا زود تر بهم نگفتی؟ لوکا:گفتم که من جسارت آدرین نداشتم و دلم نمیخواست که مثل اون تو عمل انجام شده قرارت بدم.
درسته من و اون باهم قابل مقایسه نیستیم ولی من میخوام به این ع.ل.ا.ق.ه خودمو بهت ثابت کنم چیز با ارزشی نیست ولی تو بارزشش میکنی. (مرینت) توی دستش یه حلقه طلایی بود که روش حرف اول اسمم هَک شده بودM با اینکه ساده بود ولی قشنگ بود نمیدونم چرا ولی دلم میخواست حلقه رو قبول کنم
وقتی با اون چشمایی که به اندازه اقیانوس عمق داشتن نگام میکرد دلم میخواست که فقط نگاش کنم یعنی ع.ل.ا.ق.م به آدرین الکی بوده؟یعنی من و لوکا برای هم ساخته شدیم؟ کلی سوال تو ذهنم بود ولی با وجود یه فکر نمیتونستم بهشون جواب بدم اونم فکر پدرم بود نمیدونم که از کجا ذهنم و خوند و شورع کرد به حرف زدن درمورد پدرم:
لوکا:میدونم که هنوز داغ تام(پدر مرینت)برای تو و سابین(مادر مرینت) تازس ولی تام داره تو و سابین و میبینه و دلش نمیخواد تا ابد داغ دار باشید. (لوکا) وقتی از تام حرف زدم متوجه اشک هاش شدم که دونه دونه روی زمین می افتاد. لوکا:میدونی برای من هنوز داغ مادرم(آنارکی)تازس؟ واسه همین درکت میکنم میدونم چه قدر سخته ولی اتفاقیه که افتاده و کاریش نمیشه کرد....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یعنی الان تو این رمان تام مرده؟؟؟
بله مرده
چند تا دیگه پارت داره؟
زیاده خیلی فعلا تا ۲۷ نوشتم
اوه