
فرمانده ژاپنی به هیرو اونادا گفته بود: "جنگ شاید سه سال طول بکشه، یا پنج سال. ولی هرچقدر طول بکشه در آخر ما میایم دنبالت. در موقعیتت بمون و تا آخر بجنگ." جنگ همون سال تموم شد، ولی اونادا ۳۰ سال تو پستش موند با این فکر که جنگ تموم نشده.

بسیاری از ما زمان پایان جنگ جهانی دوم را میدانیم؛ در ۱۴ اوت سال ۱۹۴۵ هنگامی که امپراطوری ژاپن پس از بمباران اتمی توسط ایالات متحده آمریکا، خود را تسلیم کرد و بزرگترین جنگ تاریخ بشر به پایان دراماتیک خود رسید. اما در سراسر اقیانوس اطلس، در جزایر کوچک و دور افتاده، دسته هایی از سربازان ژاپنی بدون اطلاع از خاتمه جنگ به مبارزه خود ادامه میدادند. یکی از سربازان "هیرو اونادا" بود که در سال ۱۹۴۴ در سن ۲۳ سالگی به عنوان گروهبان دوم همراه با دو سرباز دیگر برای عملیات چریکی و اطلاعاتی به جزیره "لوبانگ" در فیلیپین فرستاده شد. به او دستور داده شد که حتی در صورت از بین رفتن واحدش به جنگ ادامه دهد. (عکس هیرو اونادا را در تصویر میبینید)
با پایان جنگ، ارتش ایالات متحده با همراهی دولت ژاپن هزاران بروشور را با هواپیما در جزایر اقیانوس آرام پخش کرد که در آنها توضیح داده شده بود جنگ به پایان رسیده. اونادا و سربازانش این بروشورها را پیدا کردند و خواندند اما برخلاف بسیاری دیگر گمان کردند اینها دروغ است و ایالات متحده میخواهد برای آنها تله بگذارد و آنها را پیدا کند. اونادا این بروشورها را سوزاند و به همراه سربازانش تصمیم گرفت به جنگیدن ادامه دهد.
پنج سال گذشت و پخش بروشورها متوقف شد و همه نیروهای آمریکایی به خانه شان بازگشتند. ساکنان محلی جزیره لوبانگ تصمیم گرفتند به زندگی عادی کشاورزی و ماهیگیری شان بازگردند. اما هیرو اونادا و سربازان او همچنان به کشاورزان شلیک میکردند، مزارعشان را آتش می زدند، پول هایشان را می دزدیدند و کسانی را که به جنگل نزدیک می شدند میکشتند. دولت فیلیپین تصمیم گرفت اطلاعیه های جدیدی در این منطقه پخش کند و اعلام کند که جنگ تمام شده است. اما آنها را هم نادیده گرفتند.
وقتی این روش جواب نداد، روزنامه در ژاپن پخش شد. عکس و نامه از سوی خانواده های سربازان فرستاده و نمایندگانی از ژاپن فرستاده شدند. آنها از طریق بلندگو، از سربازان خواستند تا خودشان را تسلیم کنند. اما آنها فکر کردند که این یک شوخی استادانه توسط نیروهای متفقین بوده است. سال ها گذشت و اونادا و سه سرباز دیگر سوگند خوردند دشمن را در هر فرصتی به ستوه آوردند و اطلاعات را به بهترین وجهی که میتوانستند جمع آوری کردند. در یک نقطه خاص، هنگامی که بیشتر افراد لباس های غیر نظامی داشتند، آن ها فکر کردند این هم یک حقه از نیروهای متفقین برای آرام کردن سربازان چریکی ژاپنی است.
سر انجام، اسم اونادا در لیست مردهها قرار میگیره. اما در اکتبر ۱۹۷۲ پس از ۲۷ سال مخفی شدن، یکی از سربازان در طی جنگ با یک گروه گشت فیلیپینی کشته شد. ژاپنی ها فکر کرده بودند که او قبلا مرده است. فکر نمیکردند که بتواند تا این حد در جنگل زنده بماند اما وقتی جسد او را پیدا کردند، متوجه شدند اونادو هنوز زنده است. یک جوان ژاپنی به اسم نوریو سوزوکی در سال ۱۹۷۴ یعنی ۲ سال بعد، کنجکاو میشه بره تو اون جنگلها دنبالش بگرده. پس از چند روز گشت و گذار بالاخره اونادا رو پیدا میکنه. سپس سعی کرد او را متقاعد کنه که با او به خانه باز گردد اما اونادا نپذیرفت و حاضر نبود تسلیم شود و باور کند که جنگ تمام شده است. تا اینکه فرماندهان نظامی برگشتند و به او دستور دادند که این کار را انجام دهد. اونادا باور نمیکرد اما به دستور افسر مافوق، سلاحش را تحویل داد و دست از جنگ کشید.

آخرین سرباز جنگ جهانی دوم سرانجام در ساعت ۳ بعدازظهر ۱۰ مارس ۱۹۷۴ پایان جنگ را پذیرفت و اسلحهاش را تحویل داد. رئیس جمهور فیلیپین اعمال خلافی را که او در آن سال ها انجام داده بود مورد بخشش قرار داد و او عازم ژاپن شد. از اونادا به عنوان قهرمان ملی در ژاپن استقبال شد و میشود گفت در کشورش به آدمی سرشناس تبدیل شد. دائماً به گفتوگوهای تلویزیونی و رادیویی دعوت میشد. سیاست مداران با افتخار با او دست میدادند. او یک کتاب از خودش به نام به اسم (No Surrender: My Thirty-Year War) نوشت که بسیار پرفروش شد و چند مدرسه برای آموزش چگونگی زنده ماندن در شرایط سخت، تاسیس کرد. حتی دولت پول زیادی به او داد. اما آنچه بعد از بازگشت به ژاپن دید هراسانش کرد؛ یک کشور کاپیتالیست و مصرف گرا با فرهنگی مصنوعی که به تمام سنت ها و افتخاراتی که نسل اونادو با آنها بزرگ شده بود پشت کرده بود.
اونادا تلاش کرد از این شهرتی که به دست آورده در جهت تبلیغ ارزش های ژاپن قدیم استفاده کند، اما در آن جامعه حرف هایش خریداری نداشت. به او به عنوان یک جاذبه توریستی نگاه میکردند تا یک متفکر فرهنگی. یک مرد ژاپنی که از ماشین زمان بیرون آمده بود تا همگان را شگفت زده کند؛ مثل یک عتیقه در موزه. از بازی روزگار، اونادا در ژاپن بیشتر از دوران جنگل افسرده شد. دست کم در جنگل زندگیاش در راستای هدفی بود. اما در ژاپن که حالا به عقیده او یک کشور پوچ با جوانان کولی منش بود، اونادا در نهایت ناگزیر با حقیقت مواجه شد که استقامتش معنایی نداشت و ژاپنی که او در آن زندگی کرده بود، برایش جنگیده بود و رنج کشیده بود، دیگر وجود نداشت. درک این نکته چنان او را مجروح کرد که گلوله هیچ تفنگی قادر به آن نبود. او به طور ناگهانی به این آگاهی رسید که سی سال از عمرش را هدر داده است. این شد که در سال ۱۹۸۰ اونادا به برزیل نقل مکان کرد و تا زمان مرگش آنجا ماند.
اما هیرو اونادا واقعا که بود؟ یک قهرمان ملی؟ یک لجوج؟ یک سرسخت؟ درست است که تسلیم نشدن و سرسختی او قابل تحسین است، اما این تسلیم نشدن و سرسختی در چیز بیمورد و احمقانهای به کار رفته بود. اونادا خودش را قهرمان فرض میکرد، با وجود اینکه هیچ کار افتخار آمیزی نکرده بود و تا آن زمان بیشترین بخش زندگیاش را صرف نبرد در جنگی خیالی کرده بود. هنگامی که از او پرسیدند چرا این همه سال ایستادگی کرده و به جنگیدن ادامه داده است، اونادا جواب داد که قضیه بسیار ساده است؛ به او دستور داده بودند "هیچ گاه تسلیم نشود" او هم به این دستور عمل کرده بود. برای سی سال او صرفاً از یک دستور پیروی کرده بود.
بزرگترین معیار خوشبختی در نظر اونادا، خدمت و وفاداری کامل به امپراتوری ژاپن بود. او تصمیم گرفت رنج و فاداری به یک امپراتوری مرده را تحمل کند. برای او این رنج ها وجود نداشت و خدمت به هدفی بزرگتر بود و این باعث شد قابل تحمل و چه بسا لذت بخش باشد. اینکه اونادا سی سال در آن جزیره با شادی زندگی کرده باشد بسیار سخت است، در حالی که غذایش حشرات و موش ها و محل خوابش در لجن زارها و کارش کشتن انسان های بیگناه بوده است. پس اگرچه هیرو اونادا خودش را موفق میدید و اگرچه زندگی اش بر مبنای معیارهایش جلو رفت، اما به گمانم همه میتوانیم هم نظر باشیم که زندگیاش فاجعه بود و قطعا هیچ کدام مان حاضر نیستیم جای او باشیم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بوددد
من بودم ویژش میکردم حتما:)
ممنونممم:)))
وایی لطف داریی😭🌹
ولی ویژه نشد🥲
😪😪😪
چقدر عالی بود
ممنونم🌝🌹
از شدت قشنگیش نمیدونم چی بگم)))
ممنونمم خوشحالم کردییی؛))
خیلی قشنگ بود افرینن
به پای قشنگی شما نمیرسه کهه
ممنونم🌝🌹
😊😊
خیلی عالی بود و خوشم اومد
وای ۳٠ سال؟ یا خیلی احmق بوده یا خیلی وظیفه شناس
امیدوارم ویژه شه چون لیاقتش رو داره
ممنونم:)
آره موافقم، ممنونم از نظرت🌝🌹
درخواست دادم ولی ویژه نشد...
از دو نظر میشه بهش نگاه کرد
نگاه اول اینکه اون عمرش رو برای هدفی اشتباه به فنا داد
یه منظر دیگه هم اینه که اون فرد شاید خیلی وظیفه شناسی بوده......
و این یکی از منطقی ترین و بهترین انتقاداتی بود که شنیدهام🌝
وقتی بیکار، اhمق و بهشدت رومخی به روایت اون سربازه:
وقتی حق گویی به روایت کامنت:
عالی بود
ممنونم:)
جالب بود
ولی طرف خیلی خیلی رو مخ بود :/
ممنونم:)
+++
عالی بود
ممنونم:)