
بلافاصله بعد از چت با اک.سم رفتم پیوی دن و پیام دادم بهش که دیدم دن هم آن شده با دن که شروع به صحبت کردم از خودم گفتم بهش و از بعضی چت هایه خودم و اک.سم براش اسکرین میفرستادم بعضی جاها جلویه دن درباره ی اکسم بدوبیراه میگفتم بعضی جاها دربارم با حالت شک و دودلی حرف میزدم و حتی بعضی وقتام سعی میکردم بی تفاوت باشم اما با تمامه این حالت هایی که داشتم هنوزم ی حسی ته دلم بود ی حسی که دوست داشتم اکسم برگرده نمیدونم ولی حسه عجیبی بود از طرفیم دوست نداشتم دله دنو بشکنم چون اون تاحالا خیلی جاها پابه پام بود و برایه حالم کارایه زیادی کرده بود درسته من به دن حسی نداشتم زیاد و جوری که اون منو دوست داشت من دوسش نداشتمو ذهنم و فکرم درگیره اکسم بود اما بازم دن انگار ازین شرایط خسته نشده بود انگار دن بدونه اینکه من چیزی بگم همه چیزو فهمیده بود ولی بازم سعی داشت به رویه خودش نیاره و سکوت میکرد
کم کم داشتیم به روز هایه اخره تعطیلی ها نزدیک میشدیم از یک طرف خوشحال بودم و از یک طرف ناراحت خوشحالیم بخاطره این بود که بعده تعطیلی ها قرار بود دوستامو ببینم ولی ناراحتیم بخاطره این بود که حوصله ی مدرسه رفتنو نداشتم ولی مجبور بودم برم روزی که قرار بود برم مدرسه خوشحال بودم چون دلم خیلی برای دوستام تنگ شده بود برای همینم وقتی وارده کلاس شدم از پشت پریدم و تیلورو بغل کردم تیلور تا منو دید مثله همیشه اول شروع کرد به فحش دادن به من و بعدش که دید قیافم پوکر شده شروع کرد به خندیدنه من بعضی وقتا از دستش بخاطره اینکه من انقدر با ذوق میپرسم بغلش میکنم و اون بی تفاوته حرصم میگرفت ولی خب من اگه کسیو خیلی دوست داشته باشم جلوش یا خیلی دیونم یا خیلی بچه ولی تیلورو اینو انگار درک نمیکرد منم عادت کرده بودم به بی ذوقی تیلور و چیزی نمیگفتم
وقتی زنگه اول تموم شد و زنگ استراحت شروع شد برای تیلور تمامه اتفاق هایی که برام افتاده بودو تعریف کردم از دن شروع گردم به گفتن براش و تمامه خاطراتی که با دن داشتمو برای تیلور تعریف میکردم و باهم کلی میخندیدیم ولی وقتی رسیدم به قسمته اکسم و گفتم که برگشته یهو خنده از رویه صورت تیلور از بین رفت برای چند دقیقه تیلور ساندویچی که تو دست بودو محکم فشار داد انگاری خیلی عصبی شده بود بخاطره برگشته اکسم تا اومدم موضوعو عوض کنم که یهو تیلور تو چشام خیره شد و گفت: مرینت اون عوضیو چرا انبلاک کردی؟ چرا پیم دادی بهش؟ بازم میخوای نابودت کنه دختر؟ اره؟ لحن صحبت تیلور خیلی خشن بود انگاری هم نگران بود هم ناراحت چیزی نتونستم بگم اون لحظه فقط سرمو انداختم پایین و به کفشام خیره شدم هنوزم تیلور بهم خیره شده بود درست بود صورتشو نمیتونستم ببینم ولی انگار با یک اخمه خاصی بهم نگاه میکرد سکوته عجیبی بینه منو تیلور بود جرعت نداشتم چیزی بگم یعنی توانه حرف زدن نداشتم دنباله بهونه بودم برای شکستن سکوت که یهو تیلور گفت: مرینت انتقامتو بگیر ازون عوضیه بی همه چیز با گفتن این حرفه تیلور سرمو اوردم بالا و ازش پرسیدم چجوری؟ تیلور گفت: همون کاری که باهات کردو توهم با خودش بکن......... حقیقتا پیشنهاد تیلور خیلی خوب بود واقعا ارزش امتحان کردنشو داشت میخواستم ببینم وقتی اکسم همون حسی که من تجربه کردمو قراره تجربه کنه واکنشش چی میشه یا اینکه چه حسی داره وقتی بلایی بد تر از بلایی که سره من آورده بودو سرش بیارم؟
خب دوستان داستانو دوباره دارم ادامه میدم ولی خب از اونجایی که پرید اکانت قبلیم متاسفانه برای همین دوباره از اول منتشر میکنم تا برسیم به قسمت های اصلی همونطور که قبلا گفتم یک داستان واقعیه ولی نگفتم داستان کیه پس تا آخرش همراهم باشین:) ممنون از حمایت هاتون❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییی 🍓🍓🍓🍓
:)))))