بین دوگانه ی عجیبی مونده بودم انگار نمیدونستم باید دقیقا چکار کنم به کدوم سمت حرکت کنم از یک طرف دوست داشتم هنوزم بک فرصت دوباره به اکسم بدمون کنارش بمونم ولی از طرفه دیگه میترسیدم دوباره ضربه بخورم ازش
فکرم درگیر احساساتم و حرف های بقیه شده بود خیلی سخت بود تصمیم گیری
اما اون لحظه بازم کاری نکردم و ترجیح دادم به چت کردنم با اکسم ادامه بدم
۳ماه گذشت همه چی بینه ما دوتا اوکی بود هیچ بحثی و دعوایی هنوز پیش نیومده بود تا اینکه یهویی اکسم شروع کرد به حرف زدن درباره ی اِمیلی،
اِمیلی همون دختری بود که اکسم قبله من باهاش بود و به گفته ی خودش خیلی دوسش داشت ولی اِمیلی اونو ول کرده بود و رفته بود
حقیقتا دیگه قبلم تحمل شنیدن این حرفارو نداشت تحمل نداشتم ببین اکسم انقدر راحت داره از اون دختره حرف میزنه و تعریف میکنه یا حتی هنوزم میگه که دلش براش تنگ شده
یک لحظه حسه احمق بودن بهم دست داد واقعا برايه خودم احساساتم و همه چیم تاسف خوردم
در آخر دقیقا تو روزه 31 may با اکسم دعوا کردم و بهش گفتم تو هنوزم حسی بم نداری تو بازم قراره ولم کنی بری تو درکم نمیکنی نمیفهمی چه حالی دارم
نمیتونی بفهمی احساسه اضافه بودن چیه تو اصلا.....اصلا نمیفهمی مثلثه عشقی چیه
یک خنده یی کردمو ادامه دادم:آره تو اصلا نمیفهمی احساسات چیه اقایه محترم
بعد از دعوایه منو اکسم باهم دن بود که از همه چی تو همون لحظه خبر دار شده بود و بعده من سریع رفت پیوی اکسم و اونم شروع کرد به دعوا کردن
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
واووو خیلی قشنگ ببوودد
مرسییی:)
عالیییی 💫🌹
پارت بعدی😉
چشمممممم
میشه یه سوال بپرسم؟
عالییییییییی بود💜💜💜💜💜
مرسی
جانم بگو
این اسم ها خارجیه پس چرا میرن مهمونی چایی میخورن؟😀😀🤌🤌
خارجیام چایی میخورن فرقی نداره
اها