
وقتی تکالیفم تموم شد دوباره گوشیمو برداشتم تا چک کنم و ببینم چخبر تو گوشیمو حدوده ساعت های ۶ شده بود که دیدم دن هم آن شده خیلی خوشحال شدم سریع رفتم پیویش و گفتم سلام اونم سین زد و شروع کرد تایپ کردن با دن شروع به چت کردن کردم انقدر مشغوله چت بودیم که متوجه نشدیم ساعت ۸ شده تو اون بازه ی زمانی که کناره دن بودم خیلی برام جالب بود غمام همشون فراموش میشدن همش میخندیدم و خوشحال بودم برام خیلی جالب بود دن چجوری انقدر پسره شادی بود چجوری میتونست همیشه بخنده اصلا اون تاحالا پیش میومد که ناراحت بشه؟ آخه تاحالا ندیده بودم دن جلویه من از ناراحتیاش بگه و بخواد حتی یک روز ناراحت باشه برام خیلی عجیب و جالب بود این اخلاق و شخصیته دن
از وقتی ساله نو شروع شده بود رابطه ی منو دن نسبت به قبل بهتر شده بود بیشتر باهم وقت میگذروندیم و حرف میزدیم حتی وقتی با اک.سم حرف میزدم و حالم بد میشد دن تمامه اون حال هایه بده منو انگاری جبران میکرد برام حالمو عوض میکرد بهترم میکرد با خودم میگفتم شاید واقعا دن واقعی باشه شاید واقعا منو میخواد ولی از طرفی که من هنوز یکم حسم نسبت به اک.سم زنده بود و هنوزم ی جورایی به اک.سم حس داشتم سخت بود برام تصمیم گرفتن بین دن و اک.سم هر دوتاشون پیشم بودن با هردوشون حرف میزدم دن پسری بود که میگفت دوسم داره ولی اکسم پسری بود که نابودم کرده بود اما بازم ی جورایی دوسش داشتم و میخواستم برگرده وقتی به اکسم ماجرایه دنو گفتم و گفتم جز اون پسره دیگه یی هم دورم هست اکسم عصبی شد انگاری بهم گفت مرینت نمیخوام کسی دورت باشه دوست ندارم پسری جز من دورت باشه با گفتنه این حرفه اکسم خیلی تعجب کردم با خودم گفتم چی؟ چی شد الان؟ اون داره میگه نمیخواد دوره من پسری باشه؟ اونی که دورش پره دختره اونی که منو ول کرد رفت داره میگه نمیخواد دوره من کسی باشه و مثلا الان غیرتی شده سرم؟ خندم گرفت به واکنش و حساس بودنه اک.سم سره خودم
باورم نمیشد این همون آدم باشه باورم نمیشد اون سرم غیرتی بشه مگه مهم بودم براش اخه؟ مگه اصلا حسی داشت بهم؟ اگه واقعا منو میخواست و دوسم داشت ولم نمیکرد نمیرفت با کلی دختر بلاسه و زندگی منو نابود کنه احساساتم.....خودم......همه چیمو با خاک یکسان کنه و پشتشم نگاه نکنه اصلا و بره وقتی این حرکت اکسمو به جولیت تیلور و دن گفتم همشون بهم گفتن اون تورو نمیخواد اون فقط دنباله سرگرمیه همشون بهم گفتن مرینت مراقب خودت باش دوباره آسیب نبینی تو تازه حالت بهتر شده این آدم ارزش نداره که بخواد حالت دوباره بخاطرش بد بشه بخوای دوباره گریه کنی حرفایه دن و مرور خاطراتی که اکسم برام ساخته بود باعث میشد حالم روز به روز بد تر بشه بیشتر به اینکه اونو از سرم باز کنم فک کنم با اینکه من هنوزم یک کوچولو ته دلم به اکسم حسی داشتم اما ظاهرا باید همون یک ذره حسی که بودو از بین میبردم
خب دوستان داستانو دوباره دارم ادامه میدم ولی خب از اونجایی که پرید اکانت قبلیم متاسفانه برای همین دوباره از اول منتشر میکنم تا برسیم به قسمت های اصلی همونطور که قبلا گفتم یک داستان واقعیه ولی نگفتم داستان کیه پس تا آخرش همراهم باشین:) ممنون از حمایت هاتون❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
پارت خای بعدی رو زود به زود منتشر کن 😍
چشم حتماااا:)))))
عالیییی 💫🌹
))))
پایانش کیه؟
مشخص نیس