
بسم رب رقیه !
از تشنگی شدید چشمانت سیاهی میرفت . دستت را به سر گرفتی تا شاید کمتر دردش را احساس کنی . اشک بی وقفه از چشمانت جاری بود ، دلتنگ بودی . دلتنگ برادرانت ، پسر عمه هایت ، پسر عموهایت . کارت شده بود بی قراری برای آینده و خسرت برای گذشته . عطش آب هم دردی بود روی همه آنها . آخرین روزنه امید او بود . قطعا دستت را رد نمیکرد . عمو باز هم مثل دفعات قبل برایشان آب می آورد . کسی جرعت جنگ با عباس بن علی را ندارد ! اما گویا کودکان زودتر از تو به سقا پناه برده بودند . آرام مشک را به دستان قابل تکیه اش سپردی . به او و پدر که مقتدرانه به سپاه دشمن زدند نگاه میکنی . ساعاتی ست که گذشته ، ساعاتی که عمو را از پدر جدا ساخته اند . هیچکس جز اینان بی رحم نیست که دو عاشق را از هم جدا بسازد . عمو را پی آب فرستاده و پدر را به سوی خیمه .
چشم همه به علقمه ، علم و صدای لاحول ولا قوه الا بالله عمو بود . گویی جان همه به آن وصل بود . علقمه ، چه کلمه پر ز اشکی . وای بر آن زمان که چشمت افتاد به انبوهی از لشگر کفر که به سوی پاره تنت در حال حرکت بود . پدر چند قدم با اسب به سویشان حرکت کرد و همین شروع اضطراب بود . چندی گذشت که صدای ذکر خدا قطع شد و علم و تکیه گاهت بر زمین خورد . تمام زنان بر زمین افتادند ، فقط تو و عمه به امید دیدار روی ماهش بر پای ایستاده بودید . پدر به سوی معرکه خرکت کرد . صدای دست و خوشحالی لشگر تو را به خودت آورد . پدر به کمر شکسته به سویشان می آمد . قلبت شکست . دیدن پدر در آن وضعیت قلب همه را شکست . دستش به عمود خیمه عمو رفت و ناگهان این صدای گریه جبرئیل بود که شنیده میشد .
ابالفضل شیرین تر از جان حسین . واویلا شیر حرم نیامد ، واویلا آب آورم نیامد . واویلا در حرم قحط آبِ ، واویلا روز مرگ ربابِ ، واویلا رفع عطش ثوابِ. واویلا دست عمو بریده ، رنگ بابا پریده . واویلا رنگ عمه پریده ، قد بابا خمیده . دستان بریده اش در آسمان حکایت ها دارد . در بغل فاطمه زهرا جا دارد . آب میگفت مرا از لب خود آب بده . اما مشک میگفت بتاز ، آب به ارباب بده . همان دم که رفتی دلم رفت ، دلم با علم رفت . اگه برگردی رقیه نمیره ویرونه ، اگه برگردی علی اصغر من میمونه . اگه برگردی قد خواهرم خم نمیشه ، اگه برگردی تو آتش کسی کم نمیشه . ابالفضل تویی یار حسین ، دین من ، دنیای من ، عقبی من حسین . اگه دل خسته شدی بگو ابالفضل ، بال و پر شکسته شدی ابالفضل . دستت به روی خاک و همه دست میزنن ، در این میان منم که بر سر میزنم .
حسین بن علی کسیست که جانش ، خاندانش ، عزیزانش ، آبرویش و همه چیزش را داد فقط برای اینکه ایندگان راه را گم نکنند . ما بدجور به او بدهکاریم . اما حالا . . . اگه اطراف خودت را نگاه کنی ، مفهمی که غزه همان کربلاست . اگر اینطور نیست پس اتفاق در فلسطین چه نام دارد؟ تاریخ در حال تکرار است .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
بیش از حد عالی