شروع دوباره پارت۵

ناظر عزیز منتشرش کن باتشکر❤

(لوکا)p5 واقعا میخواستم باهاش حرف بزنم نه اینکه سختم باشه ها نه!اما.. میخواستم حس واقیمو براش بگم واسه همین از جمع خارج شدم با آلیا هماهنگ بودم که باهم رو در رومون کنه آروم در زدم ولی جواب نداد: لوکا:مرینت! درو باز کردم چیزی دیدم قابل باور نبود  نه این مرینت نیست مرینت ایقدر آروم نیست خیلی بازیگوش و با نمکه ینی واقعا مرینت من ۲۰ ساله شده من باور نمیکنم ولی چقدر اون لباس و اون مدل مو بهش میومد بهش خیرهرشده بودم عجیب زیبا بود کسی نبود که شبیهش باشه کلا مدلش یه جور دیگس یه جور دیگه به دل میشینه آدم دلش می خواد ساعت ها وایسه و بدون هیچ حرفی فقط نگاش کنه

خیلی آروم دوباره صداش کردم اونم خیلی آروم برگشت و نگام کرد انگار همه دنیارو بهم دادن خودمو جم و جور کردم و گفتم لوکا:سلام مرینت..واووو این واقعا خودتی؟ مرینت:سلام لوکا آره خودمم حالت خوبه نگران به نظر میای لوکا:نه نه خوبم ولی میخواستم باهات حرف بزنم مرینت:بامن!؟درمورد چی؟

(لوکا) تا اومدم سر حرفو باز کنم صدای جولیکا اومد که مرینت رو صدا میزد البته حق داشت دیگه داشت دیر میشد حرفم و قورت دادم و دستمو بردم سمتش: لوکا:افتخار میدید بانوی من؟ مرینت:ممنون حتما

(مرینت) دستشو گرفتم و باهم سمت سکوی اصلی رفتیم کم کم داشتم یه نگاه سنگین حس میکردم ولی آشنا نبود بهش توجهی نکردم و سعی کردم از جشن لذت ببرم نینو و آدرین مسئول موسیقی بودن بعد از یه موزیک شاد و بزن بکوبی نینو روبه همه کرد و گفت نینو:خب خب خب میدونم همتون خیلی خوشحالید ولی خودتون می دونید چرا خوشحالید ؟؟ چون امشب تولد یه ابر قهمرانه کسی که تو همه سختی هامون تنهامون نزاشته همیشه کمکمون کرده باهاش خوشحال بودیم مرینت واقعا امید وارم که .... (سوء تفاهم نشه بقیه چون مرینت و دوست.دارن بهش میگن ابر قهرمان تو پارت بعدی به ایم نکته اشاره شده)