9 اسلاید پست توسط: Setayesh انتشار: 6 ماه پیش 60 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
من بازم اومدم:) مرسی واقعا از حمایت هایی که انجام دادید☆☆ و واقعا بهم فهموندید که من و به خاطر خودم دوست دارید💗
بچه ها ما یه شخصیت دیگه هم داریم که در پست اول معرفیش نکردم.
اسمش سَندی جیکس هست و دختر باحال و شوخ طبعیه.
قد : ۱۶۷
وزن : ۵۲
حالا همه به سندی برای اینکه به خانوادمون ملحق شده خوش آمد بگید:)
هنوز کامل به میزی که رزرو کرده بودیم نرسیده بودیم. اونجا بود که دیدمشون غافل از اینکه نمی دونستم از اون لحظه به بعد قراره زندگیم دگرگون بشه.
یه پسر با موهای کِرِمی رنگ نظرم و به خودش جلب کرد.
معلوم بود دورَگَست.
ولی وقتی دیدمش....نمی خوام الکی بگم.....حس کردم خجالتی شدم.
نمی دونم چرا.....صدای جوپ جوپ قلبم و که تند میتپید و میخواست قفسهی سینم و بشکافه حس کردم.
نفس عمیقی کشیدم.
روی گونه هاش کک و مک های بامزهای بود.
ازشون خوشم اومد.
معلوم بود پسر دست و پاچلفته ایه و داشت دوتا دوست کناریش و جمع میکرد.
از حرکات دستش معلوم بود که داشت بهشون میگفت که برای فرد تازه وارد یعنی من ، بلند شن.
دوست کناریش ، موهاش انقدر بلند بود که اصلا صورتش و نمیدیدم.
رنگ موهاش سفیده سفید بود.
فکر کنم یکی مثل من بود البته از نظر اخلاق.
و دختر کناریش.
یه عینک آفتابی روی چشماش بود و معلوم بود با لباس خونگی اومده کافه.
اما لباس هاش مشخص بود خیلی گرون هستن و مارک
دارن.
آخه کی تو کافه و زیر سایه عینک دودی میزنه؟
به لب هاش تینت سیاهی زده بود و موهای کوتاه اماّ پرپشتش و عقب گردنش و پشت گوش هاش داده بود.
بالاخره سر میزشون رسیدیم.
لبخند محوی زدم و وقتی چشمشون بهم خورد سریع بلند شدن و همزمان با صدای بلند گفتن :
_ سلام ، ما گروه بچه های ولگرد هستیم و خوشحالیم که مارو انتخاب کردید و عضو گروهمون شدید!
متعجب و با دهنی تقریبا باز بهشون خیره شدم.
حتی میرای هم این و گفت.
پس بگو چرا اون موقع ها همش سرش تو گوشیش بود.
نگاهم بی اختیار سمت پسره کک و مکی جلب شد.
فهمیدم از قبل بهم زل زده بود و با دهانی نیمه باز من و نگاه میکرد.
نگاه هاش خیلی معنا دار بود ولی اصلاً اذیتم نکرد.
یهویی به خودم اومدم و دیدم همون دختر عینکیه دستش و انداخته دور گردنم و فشارم میده و با صدای بلند میگه :
_ سلام تازه وارد اسمت چیه؟؟ اسم من سندی جیکس هست. من متعلق به ستاره هام میدونی دیگه؟حالا درمورد خودت بگو:)
بوی خوبی میداد. کلاً از بچگی میتونستم بوهای زیادی رو تشخیص بدم و خیلی این موهبت رو دوست دارم.
یه ادکلن معروف به خودش زده بود. بچه پولدار بود.
ولی صداش کاملاً با کرهای ها فرق میکرد.
موهاش رفت تو دهنم.
_ آخخخخ ببخشید اینا همیشه شلوغ میکنن.
و بعد موهاش و جمع کرد و داد اون طرف شونهی راستش.
_ س..سلام من کیم بورام هستم. از آشنایی با شما خوشبختم.
اون پسر کک و مکیه بهم زل زد و گفت :
_ پس اسمت بورامه....
کلمهی "بورام" رو با آرامش و صدای خوشایندی گفت.
بعد ادامه داد :
_ اسم من میکا هست.
موقع معرفی کردن خودش به من ، دستش و باحالت دردناکی روی قلبش گذاشت و لبخند درخشانی زد....راستش تابهحال کسی به من انقدر گرم و خودمونی لبخند نزده بود.
نشستم روی صندلی روبهروی میکا ، سندی سمت راستم نشسته بود ولی میرای هنوز ایستاده بود. میکا یهو بلند شد و خودش و خم کرد جوری که وزن سینش کامل روی میز قرار گرفت.
بعد دو دستش و جلو آورد.
لباس بافتنی که توی اون گرما پوشیده بود انقدر گشاد بود که وقتی دستش و سمت من دراز کرد ، آستینِ لباسش تا آرنجش پایین رفت.
خودمم اوّلش شوکه شدم.
دو دستش و آروم جلو آورد و دست هام و گرفت.
دست هاش خیلی لاغر و استخونی بود ، انگار سوءتغذیه داشت.
ولی......گرم بود.
با تعجب به دست هامون که همدیگر و بغل کرده بودن نگاه کردم.
جوری تعجب کرده بودم که وقتی بیشتر مکث کردم فهمیدم ابروهام و بالا دادم.
سعی کردم ظاهرم و حفظ کنم.
_ خوشحالم دیدمت آدم برفی عزیزم:)
_ .....آدم برفی؟.....
اون من و آدم برفی عزیزم صدا زد....
با انگشت های ضعیف و بی جونش نبضم و لمس کرد....زمان انگار وایساده بود.
میخواستم لبخند بزنم ، ولی دوست نداشتم بفهمه که من هم از ملاقات باهاش خوشحالم.
پس برای اینکه جلوی لبخندی که دست خودم نبود و بگیرم لب پایینم و گاز میزنم.
چشم هام و حرکت دادم تا به صورتش نگاه کنم.
چشم هاش که شعلهی امید و زندگی درشون درحال سوختن بود.
کک و مک های روی صورتش که تو دریای سرخ گونه هاش غرق شده بود.
موهای تقریباً بلند تا شونش...
_ میکا.....نباید زیاد به خودت فشار بیاری.
این حرف و اون پسر مو سفیده گفت.
_ خودم میدونم...تو دخالت نکن.
میکا خیلی سرد جواب اون پسر رو داد.
منم چیزی نگفتم.
_ میکا....نشنیدی فلیکس چی گفت؟
این صدای میرای بود.
_ ولی آدم برفیم تنهاست...
_ بورام تنها نیست....اصلا دارو هات و خوردی؟
میرای با حالت بدی با میکا حرف میزد، از دستش عصبانی بود.
ناراحت میشدم وقتی میدیدم باهاش اینطوری برخورد میشه.
ولی...مثل احمقا هیچی نمیگفتم.
میکا نفس عمیقی کشید و دستم و آروم رها کرد.
گرمای دستش بهم جون داد.
ولی طوری دست هاش و ازم جدا کرد که انگار خیلی کار سختیه.
بیشتر لب پایینم و میخورم.
_ فکر کنم اسم اون هم فهمیدی...نه بورام؟....بورام؟بورام؟؟
هردفعه که اسمم و تکرار میکرد صداش بلندتر میشد.
_بله...بله؟؟
_ گیجی منم بهت سرایت کرد؟
میرای واقعا اعصابش خرد بود...نمی دونم چرا.
ولی.....میکا چش بود؟
چرا باید تو این گرما لباس به این ضخیمی بپوشه؟
چرا باید داروهاش و سروقت بخوره؟؟چرا روی دست هاش جای تیغ بود؟؟؟
زیر چشمی به میکا نگاه کردم. سرش و انداخته بود پایین و موهاش اجازه نمیداد چهرهی معصومش و ببینم.
_ میرای میشه بحث نکنی انقدر؟ علاقهای ندارم باهاش آشنا بشم.
_ به دوست من توهین نکناااا
فلیکس ، همون پسر مو سفیده و میرای درحال بحث کردن بودن.
چرا انقدر گروهشون پر دردسر بود؟
دیگه تحمل نکردم و با انگشتم به هرکدوم اشاره کردم و گفتم :
_ این سندی ، این فلیکسه و این هم.....
مکث کردم. وقتی دیدمش بی دلیل لال شدم.
میکا وقتی متوجه سکوت من شد سرش و بالا آورد.
البته کامل نه. پیشونیش و از قصد چروک کرده بود و ابروهاش و بالا داده بود. از زیر مژه هاش به همراه لبخندی پهن بهم زل زده بود.
معلوم بود منتظره تا اسمش و بگم.
منم بی اختیار شروع به حرف زدن کردم و کلمه ای در اعماق قلبم قایم شده بود رو پیدا کردم :
_ این هم آفتاب گردان.....آفتاب گردان من.
با شنیدن این حرفم همه تعجب کردن.
سندی گفت :
_ آفتاب گردون و آدم برفی....هومممم....جالبههه
میکا چهرش باز شد و با حالت خماری بهم زل زد.
میرای بالاخره اومد پیشم نشست و من هم از اون به بعد سرم و انداختم پایین.
چون میکا جلوم نشسته بود.
واقعا نمی دونم چرا یهویی عوض شدم.
انقدر احساساتی شدم.
مطمئنم میرای هم الان تعجب کرده فقط نشون نمیده.
بعد از ۵ دقیقه سفارش هامون و آوردن.
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
تستت عالی بود✨💚
.
راستی به پروفایلم یه سر بزنید😁✨💚
تو نظرسنجی هم شرکت کنید😊✨💚
هنوز یه نفر هم توش شرکت نکرده😔✨💚
ادمین ناراحتی بپاک✨💚
مایل به پین؟؟؟✨💚
جوجه رنگی ها چگونه رنگ میشن؟ خواهشا حمایت کنید و کمک کنین بره تو پربازدید ترینا بیاید با کمک هم جوجه هارو نجات بدیم💥پین؟💫
جهت حمایت
جهت حمایت ✨💗
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
خوشحال میشم نظرت رو در مورد کتابچه هام بدونم 🍄
وسط امتحان ریاضی داشتم به ادامه داستانات فکر میکردم😂😂
خببب نخون داستان و بعد امتحانات بخوننن🫨
یه کاری کردی عذاب وجدان بگیرم کیتییی🙈🙊
😂😂😂😂😂😂
عالییییییییییییییی
چقد توصیفات تو طول داستان قشنگن💕🥲
اگه دوست داشتی یه سریم به داستان من بزن🙃🫂
اوه واقعا ممنون🥺💖
فقط منم که رو سندی کراش زدم ؟ 😂😂😂😂😂
چون واقعا کراشه🙈💞
😅😁😂❤❤
عالی بود
سندی بهت پیام دادم نفهمیدی؟
💜
ببخشید سرم شلوغ بود نتونستم جواب بدم ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
شما هم امتحان علوم دارین ؟