سلام سلام ، خیلی خوشحالم این موقعیت استثنایی رو برای بودن کنار شما به دست آوردم:))
انقدر سر و صدا زیاد بود که دیگه صدای خودمم نمیشنیدم
خب ، الان میرای میاد سمت ایستگاه اتوبوس پس من باید حواسم بیشتر به اطراف اینجا بدم.
یهو چشمم به مَردی تقریبا ۶۰ ساله افتاد که روی یکی از صندلی های ایستگاه اتوبوس نشسته بود و با ترس و وحشت کیفش و بغل کرده بود.
یهو متوجه نگاهم شد برگشت طرفم و با صدایی که در اعماق استرس موج میزد گفت :
_ شما هم مسافرین؟ ممنون میشم کمکم کنین.
_ بله ، ولی نمی تونم چون زیاد اینجارو نمیشناسم.
بعد از اینکه جوابش و دادم جا میخوره. دوتا لب هاش رو از سر ناامیدی روی هم فشار میده و ساعت زیبایی رو که به کوله پشتیش وصل بود رو با دست هاش بغل میکنه.
هعی.....میرای اگه بیای باید به دونفر کمک کنی.
وسط این همه همهمه یه لحظه احساس گرما و سوزش زیادی روی گردنم حس کردم ، آروم دستم و عقب بردم تا گردنم و لمس کنم ، یهو یک چیزی سفت از موهام میگیره و به عقب میکشه.همونطور که سرم عقب میره دعا میکنم به جایی نخوره.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
تو پارت چند وارد داستان میشم؟
سلاام سندی💓
در پارت ۵ یا ۶ باهات آشنا میشن:)💜
😊عالی
💖💖
تستت عالی بود ماه کوچولو
خیلی ممنون خورشید عزیزم😖💓
کیوت من."
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
عالی
💜🫠
پارت ۴☹️☹️☹️☹️
سریع مینویسم براتون کیتی کوچولوم🩷🐱
🥰🥰🥰🥰