
اگه پارت قبلی رک ندیدید برید ببینید لایک و نظر یادتون نره و با ما باشید که آخر چالش داریم
پشت خانوم مارتا شروع به حرکت کردند سوار کالسکه زیبای شدند که پرد های بزرگش اجاز دیدن بیرون را نمیداد خانوم مارتا از روی صندلی کنارش لباسی برداشت و به ایومی و پرنسا داد لباس های ایومی خیلی زبیا بود یک دامن سیاه و کوتاه که نواری باریک نک دامن رو پوشانده بود و یک لباس زیبا به رنگ سیاه با دم آستین های سفید و سه پاپیون کوچک هم در کنارش بود با کفش های پاشنه بلند شیشه ی سیاه ولی
لباس پرنسا یک لباس یک تیکه بلند بود هیچ طرحی و یه پیشبند زشت واقعن عجیب بود خانوم مارتا در کیفش را باز کرد و سپس دو گوشواره حلقهی سیاه به همراه گردند بند سیاه و بدون طرح زخمی که انقدر تنگ بود که بیشتر مثل قلاده بود و یه کمر بند طلای . ایومی گفت خانوم مارتا چرا لباس من و پرنیا این همه تفاوت داره و چرا اسم و فامیل من رو عوض کردید ولی پرنسا رو نکردید _چون تو قرار پذیرای کنی و باید جلوی مهمون ها زیبا باشی بخاطر همینه که الان این جای و تمام خدمت کار های پذیرای باید فامیل شخص پادشاه روشون قرار بگیره تازه تمام خدمت کار های پذیرای به دلیلی که نمیدونم به درخواست شاهزاده اسمشان با حرف ا شروع میشود
_پرنسا قرار کجا کار کنه _داخل زیر زمین بزرگ قصر همه آشپز ها آنجا هستند _میتوانم بپرسم باید چی کار کنیم _ایومی تو باید هر ۳۰ دقیقه در تمام اتاق ها رو بزنی و ببینی که پسران باغ بان چیزی میخواهند یا نه بعد از آن که کارت تمام شد سینی شراب رو دستت بگیر و یه گوشه وایسا و هرکی که رد میشد بهش بده _ شماره اتاق من چنده _وای درسته داشت یادم میرفت فکر کنم ۶۶۷ _وای خدارو شکر ولی خیلی بده که قراره با یا شیطان همسایه بشم _هان چی پرنسا که زیاد داخل ارتباط گرفتن کارش خوب نبود با تعجب به آن ها نگاه میکرد و از این فرست استفاده کرد و گفت
مگه نمیدونین که عدد ۶۶۶ عدد شیطان هست حتا داخل کتاب انجین هم آمده که چقدر بد و نحس است فکر کنم شکلش این شکلی بود اره همینه [شکلش همین عکس بالا هست] ببخشید بد حالا هم بهتره سریع پاکش کنین چون به هیچ عنوان دلم نمیخواد روز اول کارم رو با اینعلامت شروع کنم چون برای کل روز برام نحسی و بد شانسی می آورد ایومی با صدای آروم گفت درست ولی خوشبختانه عدد هفت عدد شانس هست و این واقعن خیلی عالی این داره میگه که من قرار این جا بهم حسابی خوش بگذره ولی خیلی ناراحتم _چرا _چون قراره با اون شیطان دیوار به دیوار بشم خانوم مارتا بلند خندید و گفت شما بچه ها به چه چیز های فکر میکنید و همه با هم زدن زیر خنده که ناگهان کالسکه ران گفت دیگه داریم میرسیم و سپس خانوم مارتا دو شنل سیاه مخملی را از زیر صندلی بیرون آورد و گفت این ها را توری بپوشید که صورتتان پیدا نباشد آن ها هم همین کار را کردند و پشت سر خانوم مارتا خارج شدند و.... . پایان .
خخ خالی هست بیا آخر چالش داریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام ببخشید آنفالو کردم
من دیدم شما بجایی نوشتی بک میدی منم دنبالت کردم ولی متأسفانه بک ندادی
ببخشید من این چند روز سرم شلوغ بود و ندیدم ولی الان شمارو دنبال میکنم شما هم هر وقت تونستید دنبالم کنید ممنون میشم
خواهش میکنم ❤️
ولی بازم دنبال نکردید
بده دیگو بکو
یا مینهو
خدایا
سندی
هی
پارت بعد... لطفا
چشم
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
ممنون بابت نظرات دل گرم کنندهی که میدی
خواهش می کنم 🌷:)🫠