
ایومی اسم شخصیت اصلی هست و خیلی داستان خوبیه ژانر هم عاشقانه ماورای است
سه روز بیشتر تا کریسمس نماند بود خانوم سوما که مدیر پرورشگاه بود برای خرید کریسمس به بازار رفت او کلی خرید کرد و حسابی خسته شده بود در راه برگشت دید که دم در پرورشگاه شیکا که یکی از بچه های پرورشگاه است داره با یک پسر حرف میزنه عصبانی شد و سری به سمت آن ها رفت هر دو فرار کردن ولی شیکا گیر افتاد خانوم سوما گوش شیکا را گرفت و همان تور که گوش شیکا رو میکشید به داخل رفت و با داد و فریاد همه را صدا کرد و
و شروع به سخن رانی کرد و بعد با شلاق شیکا را جلو تمام بچه ها زد الیشا و پرنسا که دیر کرده بودن با تعجب نگاهی به شیکا کردن و گفتن چرا داره این بیچاره رو میزنه هیناتا که همیشه همه چیز رو میدونه گفت اون دیوانه عاشق یه پسر شده و خانوم سوما فهمیده الیشا گفت عشق یه چیز مزخرف هست و فقط برای آدم دردسر درست میکنه پرنسا با اخم گفت تو اجازه نداری چنین حرفی بزنی توی که تا حالا عاشق نشدی الیشا گفت مثل مامان بزرگا حرف نزن ما مامانمون هم ولمون کرد دیگه نصیحت نمیخوایم و هر دو زدن زیر خنده یک روز بعد
با سر و صدای زیادی بیدار شدن خانوم سوما داد میزد بیدار شید بیدار شید همه داخل سالون اصلی جمع شین یعنی این بار چی شده الیشا به سرعت از پله ها پاین رفت و کنار پرنسا ایستاد و گفت یعنی چی شده ؟ و ناگهان هیناتا گفت یه نفر از قصر نایبالسلطنه میاد الیشا گفت نایبالسلطنه دیگه کیه هیناتا با خنده گفت واقعن نمیدونی دارم راجبه شاهزاده رانجین حرف میزنم پسر پادشاه حالا بین خودمون باشه یه شایعه های در موردش شنیدم الیشا و پرنسا هم زمان گفتن چی هیناتا با صدای آرام گفت شنیدم اون در یک روز بارانی بعد از این که با مادرش دعواش میشه رو به آسمان میکند و ناگهان چشمانش زرد و ارام آرام سفید میشود و یه رعدوبرق از آسمان میاید و ملکه رو میکشه ایومی گفت چه ترسناک من که هر گز دوست ندارم با همچین آدمی باشم خانوم مدیر به سمت آنها آمد و گفت خوب دیگه بسه همه به خط به ایستید بعد چند ثانیه در بازشد و دختری زیبا با لباس های گران وارد شد همه به آن خیره شدند و سپس آن زن بلند گفت سلام من خانوم مارتا هستم سر پیشخدمت کار قصر بعد یکی به یکی از جلوی هر کدوم رد شد و با دقت نگاه کرد و وقتی به جلوی الیشا رسید با یک حرکت زیبا چرخید و گفت تو !! با تعجب گفت م من _بله من تو رو انتخاب میکنم تا به حال دختری با همچین چشم های ندیدم و خیلی معصوم به نظر میرسی ولی بیشتر از همه چشم های دو رنگیه بنفش و آبی و مو های بنفش با رگه های آبی که داری واقعن عجیبه پوست سفیدی داری و حتا یه جوش هم نداری اسمت چیه _ا ا الیشا ......الیشا اوکیتا _ از الان به بعد تو ایومی اشینا هستی مسئول پذیرای در قصر پادشاه بعدی بعد رو به مدیر سوما کرد و گفت من زیبا ترین رو انتخاب کردم و حالا میخواهم شما کسی که اشپزی بهتری داره رو انتخاب کنید
خانوم مدیر تا خواست چیزی بگه با نگاه به چشم غره ی که الیشای داشت بهش نشون میداد سرش را تکان داد و گفت پرنسا برای این کار عالی است ایومی که خیلی خوشحال بود به نشانه تشکر چشمکی کوچک زد و بعد خانوم مارتا گفت عجله کنید کالسکه دم در منتظر ما هست پایان

ممنون که تا آخر با من بودید لایک یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوشگلم برات ۲۰۰امتیاز زدم
عالیییییییییی
مممممنوننننن
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
ممنون نظرت خیلی بهم احساس خوبی داد
خواهش می کنم 🌷
امیدوارم موفق بشی 🌷
💗
🌷
جهت حمایت از شما
ممنون