این داستان درمورد پسر نوجوان یک خانواده ی مهم در سال ۱۸۴۵ هست
همیشه باید در یک زمان مشخص شده از خواب بیدار شوم، پدر سعی دارد زندگی نظامی را از الان به من یاد دهد تا در دوران جنگ آمادگی روبه رو شدن با بدترین شرایط را داشته باشم هر موضوع هم که مطرح نباشد در نهایت من یک پسرم و باید در هر شرایطی قوی باشم، امروز صبح که طبق معمول چند دقیقه قبل از طلوع آفتاب بیدار شدم به سمت پنجره رفتم و دریچه را باز کردم باد زوزو میکشید و درختان را جوری تکان میداد که انگار درختان می خواستند از جا دربیایند در تاریک ترین نقطه شب هر نوجوان دیگری بود از این صحنه وحشت میکرد اما من چیزی را حس نمی کردم انگار تمرین های پدر جواب داده است
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
42 لایک
خیلی داستانت قشنگ بود 🌙
ولی بنظرم بهتره که جلوی اسم ها : نذاری .
عالییییی بودددد
داستانت عالیه جزو معدود داستان های خوب تستچیه
❤
چه جالب 🛐
ممنونم
داستانت حمایت میشه، داستانم حمایت شه؟ 🥺
اسمش :دخترک گمشده 🌹
عالی بود🌻
بک میدم✨
پین؟
چه باحال
چشمات باحال میبینه😂❤
ممنون
عالی بود..
منتظر پارت بعدی هستم!
ممنون ❤
سلام سلام من یه دختر کتاب فروشم که به تازگی آنلاین شاپم رو داخل ایـ.تا باز کردم و تمامی کتاب هام رو با تخفیف تقدیم میکنم اکه لینکشو میخوای لطفا بیا پیوی:)
امیدوارم موفق بشی💪🏻❤