داستانی برحسب واقعیت با کمی تغییر!
یکی بود یکی نبود!
یک روز زمستانی بود یک روز عادی زمستانی!
مدرسه ها هم که طبق روال باز بودند
-سلام من ساکت ترین بچه این کلاس هستم اسمم اِما ست
اینکه ساکتم چیزی نیست که خواست خودم باشه،تو این کلاس کسی دوست نداره که من کنارش باشم به همین علت خودم ساکت بودن رو انتخاب کردم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
127 لایک
123 لایک
اگه حمایت بشه ادامه اش رو هم میسازم🌝🌹
خیلی قشنگ بود :)
خیلی خیلی لطف داری:)
قشنگی از خودته♡
وای،لایکام پریدن//
اشکال نداره💗
لایکای خودمم پریده😂😐
ناراحت کننده بود؛
حکایت خیلی از ماهاست..:))
متاسفانه:*))
آخیییی...
قصه خیلیاست...
آره:*)
این پیام فقط جهت حمایت از شما میباشد🥲🖤
ممنونم ازت:')
...:)
خیلی قشنگ بود !!
ممنونمم:)
لطف داری اگه دوست داری قسمت بعدیش رو که گذاشتم ببین
چشم
اومم .. منم روابط اجتماعیم چندان .. یا بهتره بگم اصلاا خوب نیست ... تا وقتی دیگران باهام صحبت نکنن ، نمی تونم باهاشون صحبت کنم و معمولا هم همه ایگنورم می کنن .. انگار نه انگار وچود خارجی دارم .. البته که باگ از خودمه... در هر حال دیگه چندان برام مهم نیست ، عادت کردم ! طبیعی شده دیگه
منم دقیقا همینم🙁
ولی..
پذیرفتن خوبه
اما پذیرفتن چیزی که میشه با تلاش(هرچند زیاد)بدستش آورد نه..
درد داشت:)))))
:')