داستانی برحسب واقعیت با کمی تغییر!
یکی بود یکی نبود!
یک روز زمستانی بود یک روز عادی زمستانی!
مدرسه ها هم که طبق روال باز بودند
-سلام من ساکت ترین بچه این کلاس هستم اسمم اِما ست
اینکه ساکتم چیزی نیست که خواست خودم باشه،تو این کلاس کسی دوست نداره که من کنارش باشم به همین علت خودم ساکت بودن رو انتخاب کردم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
118 لایک
اگه حمایت بشه ادامه اش رو هم میسازم🌝🌹
خیلی خوشم اومد عالی بود^^
ممنونمم🌝🌹
این پیام فقط جهت حمایت از شما میباشد🥲🖤
ممنونم ازت:')
...:)
من هم یکبار اینطور شدم
البته من اون شخص را دقیق نمی شناختم و بعد فهمیدم شخصیت اش با من خیلی فرق داره
یک مدت تا قیافه اش را می دیدم قدرت حرف زدنم را از دست می دادم...یا یک جوری به دوستاش نگاه میکردم که فکر میکردن حالم بده ...من اونقدرا ادم پر سر و صدایی نیستم و تمام همکلاسیام ادمای شلوغی اند. فکر میکنم اگه باهاش دوست میشدم نمیتونست تحملم کنه
میتونم درکت کنم:')
خیلی قشنگ بود !!
ممنونمم:)
لطف داری اگه دوست داری قسمت بعدیش رو که گذاشتم ببین
چشم
اومم .. منم روابط اجتماعیم چندان .. یا بهتره بگم اصلاا خوب نیست ... تا وقتی دیگران باهام صحبت نکنن ، نمی تونم باهاشون صحبت کنم و معمولا هم همه ایگنورم می کنن .. انگار نه انگار وچود خارجی دارم .. البته که باگ از خودمه... در هر حال دیگه چندان برام مهم نیست ، عادت کردم ! طبیعی شده دیگه
منم دقیقا همینم🙁
ولی..
پذیرفتن خوبه
اما پذیرفتن چیزی که میشه با تلاش(هرچند زیاد)بدستش آورد نه..
درد داشت:)))))
:')
عه من هم همینم خواستم با کسی دوست بشم،زد با اکیپ کلاسمون دوس شد
خیلی تجربه بدیه:')
دیغا
من تو مدرسه😶🌫️
دقیقا منم..
مایل به فرند؟
حتما:)
خیلی قشنگ بود و اینکه باید بهت بگم ک تسلیم نشو هیچوقت دیر نیس:))
ممنونم🌝💕