لایک و کامنت یادت نره، فالو=فالو. ناظرجان واقعا چیز بدی نداره
مرد تمامی کاغذهایی که دوشیزه میریمین روی میز چیده بود، امضا کرد. انگشتان او کشیده و قدرتمند بودند. آشیما به آنها دقت کرد. دستان مرد پینهبسته بودند اما طوری که قلم را به دست میگرفت.... آشیما حس میکرد او مرد ثروتمند یا اصیلی است، یا زمانی بودهاست. طرز صحبت کردنش به نحوی بود که باعث میشد دوشیزه میریمین دست و پایش را گم کند، در صحبت کردنش حرف بیجا یا غلط دستوری پیدا نمیشد. دقیق بود و چشمان آبیاش مراقب همه چیز بودند. بهر صورت، دوشیزه میریمین خیلی از اینکه داشت از دست آشیما به نحو احسن خلاص میشد، خوشحال بود، و پشت سر هم کاغذهای مختلفی بیرون میکشید و روی میز میگذاشت تا مرد آنها را امضا کند. تنها یک کاغذ به امضای آشیما نیاز داشت. وقتی او خم شد تا امضا کند، فهمید که چشمان آبی مرد روی دست او میخ شدهاند، گویی همان طور او را ارزیابی میکند که آشیما او را از دستانش قضاوت کرده بود. آشیما خجالت کشید، یا شاید احساس همدردی کرد، چرا که دستات خودش هم پینهبسته بودند. آشیما حس خوبی داشت. اگر این مرد او را برای چیزی میخواست که از آن شر*م داشت، دختری با دستان زبر و پینهبسته انتخاب نمیکرد.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
بک میدی..؟
حتما
خیلی خوب می نویسی ☺️💓
ممنونم!💚
عالی!
تو این زمینه استعداد داری👍
ممنون💚😍