
از زبان هلن: داشتم میرفتم سر کلاس معجون سازی مطمعن بودم که دیر میکنم و قراره اسنیپ امتیاز کم کنه ولی برام مهم نبود ، خیلی خسته بودم، با این که هیچ کاری نکرده بودم . دلم برای پدر و مادرم تنگ شده ، دلم میخواد دوباره دنیل رو ببینم ، اصلا نمیدونستم دفعه ی بعدی ای که میبینمشون زنده هستن یا نه . از دست هرماینی هم الکی ناراحت شدم . اون راست میگفت من در طول روز اصلا خودم رو درگیر درس نمیکنم و فقط به سه چیز فکر میکنم : کشتن هری ، خانواده ام و سرنوشتی که قراره نصیبم بشه .
کلا بعد از اینکه به همه ی این چیز ها فکر کردم حالم گرفته شد و بغض کردم . رفتم داخل کلاس ۱۰ دقیقه تاخیر داشتم که صدایی شنیدم اسنیپ : خانم پقنیه کجا بودی تا حالا؟ چه چیزی باعث شده که فکر کنی میتونی سر کلاس من دیر بیای؟ هلن : من امم حالم بد بود اسنیپ : توجیه خوبی نیست ، درکل ۱۵ امتیاز از گریفیندور کم میشه . مثل اینکه فقط کنار آقای مالفوی خالیه برو همونجا بشین هلن: چشم اصلا خوب نبود ، ای کاش هری اینها برام جا میگرفتند
به هر حال، رفتم کنار دریکو نشستم . کلاس ها ۵۰ دقیقه ای بودن بعد از ۴۰ دقیقه زدم بهش و کاغذی براش گذاشتم دریکو : دیدم هلن زد بهم و دیدم کاغذی زیر دفترم گذاشته : دریکو وقتی که کلاس تموم شد دم در بهم تیکه بنداز ، من بهت اهمیت نمیدم ولی بعدش جلوی پام پات رو بزار و من خودم رو میندازم زمین ولی نگران نشو من چیزیم نمیشه. بعد از اون من هم به هری و دوستاش میگم که حالم خوبه و هولت میدم تو ولی فقط برو عقب نیوفت زمین که برنامه ادامه دار نشه .
اگه همینجوری پیش بریم موفق میشیم . نامه تموم شد نامه ای که سر کلاس یواشکی نوشته بودم رو انداختم تو کیفش و روی یه تیکه برگه نوشتم« باشه:)» هلن: دریکو اوکی داد و بالاخره کلاسمون با اسنیپ تموم شد ، رفتم پیش هری و دوستاش : سلام بچه ها همه سلام کردن و هرماینی رو نگاه کردم که به زمین زل زده و قیافه ی نه چندان ناراحتی به خودش گرفته ، اون کار بدی نکرده درسته از هری و هر کسی که کنارش هست متنفرم ولی ، هرماینی فرق میکنه .
اون خیلی واقع بین و باشعوره . به خاطر همه ی اینها رفتم و پریدم بغلش و گفتم : هرماینی اصلا خودت رو ناراحت نکن ، حق با تو بود ، من خیلی ذهنم این چند وقته درگیره. هرماینی: من رو ببخش من نباید اونجوری میگفتم . هری: حالا ول کنید این چیز ها رو امروز ساعت ۵ قرار هست که افرادی که توی مسابقه سه جادوگر شرکت میکنن رو اعلام کنن بیاید بریم رون: انقدر خودتون رو درگیر نکنید. هری : خوب شد که هرماینی معذرت خواهی کرد
و خوشحال شدم که هلن پا پیش گذاشت فکر نمیکردم هلن انقدر از خود گذشته باشه داشتیم از در میرفتیم بیرون که صدایی اومد که میگفت : هه معلوم نیست دوباره پاتح و دوست گندزاده اش چه گندی زدن که دارن از اون دختره تازه وارد معذرت خواهی میکنن یا نه ، نکنه ویزلی غذاهای اون دختر رو دزدیده هری: خفه شو مَلفوی هلن : بهش اهمیت نده هری ، اون یه احمقه رون : راست میگه هری: یه دفعه دیدم که مَلفوی اومد جلو و برای هلن پا گرفت که یهو هلن روی دستش افتاد زمین .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی عالی بووووود
مشتاقانههههه منتظر پارت بعد…
۱✨💜🤍
نمیدونی وقتی دیدم پارت جدیدش اومده چقدر خوشحال شدم❤
این داستان یکی از بهترین داستانای تستچیه💖
مشتاقانه منتظر پارت بعدم😍
خیلی ممنون💞
تستچی یکم بد شده. خیلییی دیر منتشر میکنه . من این داستان رو ۵ روز پیش گذاشتم.
میدونم
تستچی واقعا نسبت به قدیم بد شده
من یادمه اولین تستمو که درست کردم فرداش منتشر شد