جاسوسان نامحسوس (فصل دوم، پارت چهارم)
یه حرفی دارم با خواننده های گرامی، جدیدا حمایت ها خیلی کم شده. به جز چند نفر(که همینجا ازشون تشکر میکنم) بقیه فقط میخونن و رد میشن. وقتی خوندید لطفا نظرتونو بهم بگید، هر انتقادی که از داستانم دارید بگید من استقبال میکنم. حتی اگر پیشنهادی برای بهتر شدنش هم دارید باز هم خوشحال میشم بهم بگید. و لطفا برای اینکه پارت گذاری منظم تر و طولانی تر بشن حمایت هاتونو بیشتر کنید، به دوستانتون معرفی کنید و حتی کامنت های طولانی تر بذارید. حتی تعداد بازدید ها هم خیلی خیلی کم شده...😔 ممنونم که تا اینجا خوندید، میریم سر داستان امیدوارم لذت ببرید💕
سریع دویدم و خودمو به بیرون از شرکت رسوندم. به اطراف نگاه کردم تا شاید کاری بکنم. یه راه فرار. خواستم شروع کنم به دویدن که یکی دستمو کشید و افتادم تو بغلش. با تعجب سرمو بالا آوردم. اون الیور بود. مرینت: الیور!(و الان قیافه ی شمایی که همتون گفته بودید آدرین دیدنیه😁) الیور: مرینت سریع برو اون داره میاد. استلا: مرینت! از این طرف. سریع دویدم داخل کوچه ای که به خیابون شانزه لیزه میرسید. رسیدم به استلا و النور که همراهشون بود. النور: زود باش باید بریم ممکنه بهمون آسیب بزنه. بعد هم سوار ماشینشون شدیم و به سمت رود سن رفتیم. مرینت: شما اینجا چیکار میکنید؟ استلا: مفصله... بعدا میفهمی. مرینت: الیور پیش آدرینه؟ اتفاقی براشون نیوفته؟ النور: نگران نباش. برادرم کارشو بلده. وقتی درست به پل رسیدیم، پیاده شدیم و زیر پل رفتیم. جایی که مخفیگاه خوبی بود. مطمئن بودم که آدماش دنبالمونن. جکسون هم که کاری ازش بعید نیست. یه صداهایی از بالای پل میومد.
- رئیس بفهمه گمشون کردیم خیلی بد میشه. - باید همینجا ها باشه. بعد تلفن یکیشون زنگ خورد و اونم با زبان ایتالیایی جواب داد. همون لحظه یه فکری به ذهنم رسید. نقشه رو به النور و استلا هم گفتم و بعد نوبت اجراش بود. راوی: استلا و النور رفتن روی پل و با زبان ایتالیایی به آدمای جکسون گفتن: ببخشید، ما اینجا مسافر هستیم. متاسفانه فرانسوی هم بلد نیستیم. میشه بهمون کمک کنید چمدونای سنگینمون رو از ماشین پیاده کنید؟ - ما... نمی... - لطفااااااا. - خیلی خب باشه. اون دو نفر همراه استلا و النور به سمت ماشینشون رفتن. مرینت هم آروم از پشتشون رفت و به اعصاب اون دو نفر ضربه زد. اونا هم بیهوش شدن. مرینت و استلا و النور هم دستاشونو بستن و تو ماشینشون گذاشتن. مرینت: وای چقدر سنگین بودن. استلا: کمرم درد گرفت. النور: الان الیور میفهمید استلا کمرش درد گرفته همینجا این دوتا رو میکشت. مرینت: چی؟ استلا: هیـ... هیچی. النور میشه ساکت شی؟
مرینت گیج به استلا و النور نگاه کرد. بعد هم تلفن النور زنگ خورد. الیور بود که بهشون گفته بود جکسونو گرفته بودن و برده بودنش اداره ی پلیس. النور هم به برادرش گفت که اونا هم آدماشو گرفتن و میارنشون اونجا. مرینت و النور و استلا هم با آدمای جکسون که بیهوش بودن رفتن به اداره ی پلیس. همینکه وارد شدن آدرین رفت و مرینتو تو آغوشش گرفت. آدرین: حالت خوبه؟ مرینت هم سرشو به نشونه ی «آره» تکون داد. آدرین دوباره مرینت رو بغل کرد: بهتره بریم خونه. برای امروز کافیه. مرینت و آدرین رفتن به سمت خونهشون. آدرین دو روز بعد از مرخص شدن مرینت از بیمارستان، یه خونه خرید تا باهم اونجا زندگی کنن. بعد هم باهم ازدواج کردن. امروز هم مرینت رفته بود شرکتشون تا یه سری بزنه که اون اتفاق افتاد. آدرین: بعد از اینکه رسیدیم خونه دیگه هیچ حرفی نزدیم. امروز که مرینت با فالیستر بود من داشتم از دوربین مداربسته میدیدمشون و حرفاشونو گوش میدادم. و از همون لحظه حس گناه بزرگی ذهنمو درگیر کرده. من مرینتو مجبور کردم عاشقم بشه؟ ولی منکه خیلی ساده بهش اعتراف کردم. ولی... اگر اینکار رو کرده باشم... ممکنه مرینت از پیشم بره؟ الان تقریبا سه ساعت شده که توی خونه هستیم ولی حتی یک کلمه هم باهام حرف نزد.
حرفهای فالیستر تو ذهنم هی تکرار و تکرار میشدن. "اگر آدرین بهت فرصتی نداده بود عاشقش نمیشدی... چون میدونستی عاشقته و تو بهش جواب ندادی عذاب وجدان داشتی که نکنه داری آزارش میدی... بعد هم سعی کردی عا*شقش بشی... اون تو رو مجبور کرده... اون این حسو بهت وارد کرد تا تورو مال خودش کنه..." من واقعا این کار رو کردم؟ رفتم تو اتاق که دیدم مرینت روی تخت دراز کشیدهست و چشماشو بسته. - مرینت بیداری؟ - آره. رفتمو پیشش دراز کشیدم. - خوبی؟ - آره. - آممم... مرینت من... مجبورت کردم تا عاشقم بشی؟ - چی؟ - من این حسو بهت وارد کردم که اگه ردم کنی من... - هیسسس. من از همون موقعی که بهم پیشنهاد رقص دادی عاشقت شدم. اصلا نیازی نیست نگران باشی. من عاشقت بودم، هستم و خواهم بود. - قول میدی هیچ وقت ترکم نکنی؟ میدونی که چقدر بهت وابستهم و بدون تو نمیتونم!
- البته که ترکت نمیکنم نه من، و نه بچمون هرگز ترکت نمیکنیم. قول میدم، هیچ وقت ازت دور نشم. سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم: باور میکنم. بعد هم دست همو گرفتیم. مرینت اومد جلو و...( خودتون میدونید چی شد دیگه نمینویسم رد نشه) بعد هم ازم فاصله گرفت و اومد تو بغلم. بعد هم چشماشو روی هم گذاشت و خوابید. اینو از نفس های منظمش فهمیدم... صبح که بیدار شدم دیدم مرینت سر جاش(تو بغل آدرین😂) نیست. رفتم سمت حمام که سر جام میخکوب شدم. مرینت! اون...
جای حساس کات کردم😂 «برای اینکه پارت بعد یه پارت طولانی باشه ازتون کامنت های طولانی هم میخوام...»
اسلاید اضافه😐 (ناظر ردش نکن بخدا یادم رفت نهایی رو بزنم)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میدونم خیلیییی خست و دردناااااااااکه ولی ساااانسو.ر کن😭😭😭😭😭😭😭
آره💔 متاسفانه تستچی انگیزهمو از ادامه داستان کم کرد...
الان تو مسئولی اگه من از فوضولی چیزیم شه
با کمال میل مسئولیت رو قبول میکنم😁
پارت بعد منتشر شد🥳
😂😂
سهپلیژکجلرم
الان من کنجکاویم بسیاااار فعال شده
اینجا تازه اول راهه، قراره درپارت های بعدی اتفاقات جالبی بیوفته
😍😍😍
من پارت بعد رو میخوااااااام
دوباره گذاشتم تو صف بررسیه
امیدوارم اینبار دیگه رد نشه💔
😍🫂
هیسسس. من از همون موقعی که بهم پیشنهاد رقص دادی عاشقت شدم
🥺🥺🥺🥺💗🔥
النور: الان الیور میفهمید استلا کمرش درد گرفته همینجا این دوتا رو میکشت
😂😂😂😂😂
از اول شروع کردم خیلی عالی بود دیگه نمیزاری؟؟
سه باز گذاشتم رد شد💔
سانسور کن یا کلمات مترادف بزار اگه نشد داستانو یخورده تغییر بده
منم ۷ تا پستم رد شد🥲🥲🥲
پارت بعدی منتشر شد میتونید بخونید
هورااااااااااااااااا
دیگه نمیزاری؟؟؟
تابستون ادامه پارت گذاری رو شروع میکنم🤍
ممنون💘💘💘
ممنون💘💘💘
پارت بعدی منتشر شد
تولدت مبارک🌝💓✨
مرسی عزیزم🤍
تولدت مبارک منم امروز تولدمه اجی میشی؟؟؟؟
چه جالب✨
مرسییی
تولد تو هم مبارک
آره حتما🤍
اسم من نیلوفر هست و 15 سالمه(رفتم تو 16)
و تو؟