
استن مثل بچه ها بالا و پایین پرید و داد زد : من قبول شدم ، قبول شدم . با زدن این حرف لب های پدر و مادر بداخلاق استن و فورد که سال ها بود نخندیده بودند باز شد و اون ها با خوشحالی به یکدیگر نگاه کردند . استن به سمت فورد برگشت و با ذوق گفت : نمره ام حتی از تو هم بهتر شده ، حالا کی ☆ هقمحا☆ (برعکس بخوانید) من یا تو ؟ هان؟ فورد مطمئن بود نمره ی استن از نمره ی خودش بهتر نشده چون خودش برگه ی استن رو به همراه یک ناظر تصحیح کرده بود و برادرش برای در آوردن حرص او این حرف را زده ، لبخندی خونسردانه زد و گفت : باشه ولی همین نمره ای هم که گرفتی به خاطر لطف منه یادت نرفته که ؟ استن که خوب منظور فورد رو متوجه شده بود و میدونست که کاملا حق با اونه و همین نمره هم به خاطر اون هست که به دست آورده لبخندی زد ، با سر به پدر و مادرش که دوباره بداخلاق شده بودند و هر کدوم مشغول انجام کارهایشان بودند اشاره کرد و لب زد : جلوی مامان و بابا تابلو نکن ، بیا تو اتاق حرف بزنیم و خودش و فورد به دنبالش به سمت اتاق مشترکشان حرکت کردند
فورد وارد اتاق شد و در را بست به سمت استن که روی صندلی میز تحریر اتاق نشسته بود برگشت : چی شده استن ؟ چرا گفتی بیایم اینجا؟ استن به سمت میز تحریرش رفت و کشوی دوم آن را باز کرد و از آن صندوقچه ای چوبی بیرون آورد سپس به سمت تختش دوطبقه داخل اتاق رفت و روی طبقه ی پایین آن نشست پوستری قدیمی نام شهر های کوچک آمریکا که از دیوار آویزان بود اما کار اصلی اون پوشاندن سوراخ دیوار بود را کنار زد و از داخل سوراخ دیوار کلیدی کوچک و زنگ زده رو بیرون آورد پوستر رو به جای قبلی برگرداند و با آن کلید در صندوقچه ی چوبی رو باز کرد و یک کیسه مخملی قرمز رو بیرون آورد . به سمت فورد رفت و کیسه رو به سمت فورد گرفت و آهسته گفت : درش رو باز کن تا خودت ببینی .
بدن فورد سرشار از آدرنالین شده بود و خیلی خیلی برای دیدن داخل کیسه هیجان زده شده بود و در ذهنش از خود می پرسید :چی داخل این کیسه هست که استن به این خوبی از آن مراقبت میکنه ؟ این کیسه چه ارتباطی با من داره ؟ نکنه میخواد منو نابود کنه تا به مقام موفق ترین عضو خانواده برسه ؟ یعنی حاضره با برادرش این کار رو بکنه؟وقتی که لباس موزی پوشیدم که این حرف رو زد راست میگفت یا چون ترسیده بود این رو گفت ؟ فورد همچنان مشغول فکر کردن بود و به جوابی درست نرسیده بود که با صدای استن از فکر کردن و با خود حرف زدن دست برداشت و برای دور شدن افکارش سرش رو به چپ و راست چرخاند و دوباره به کیسه نگاه کرد و برای اینکه سریعتر جوابش رو بگیرد و دوباره با خودش حرف نزند سریع و بدون فکر کردن به عواقب کارش در کیسه رو باز کرد و محتوایات آن را روی کف دستش خالی کرد و با دو حلقه ای که روز امتحان استن داخل ☆ییوشتسد☆ (برعکس بخوانید) با استفاده از آنها توانست معلمان و برادرش رو بیهوش کنه تا به او کمک کند مواجه شد ، حتما وقتی از ☆ییوشتسد☆ (دوباره برعکس بخوانید لطفا) رفته بیرون استن آن هارا برداشته بود و نگه داشته بود تا ازش درباره ی اون ها بپرسه
استن: فورد این حلقه ها چیه و دست تو چیکار میکرد؟ فورد : استن این به تو مربوط نیست تنها چیزی که به تو مربوط میشه اینه که من با استفاده از این حلقه ها نجات دادمت و تو باید به فکر جبران کردن با استفاده از خرید کلی خوراکی برای من باشی و راستش این حلقه ها هم دیگه کار نمی کنند بنابراین لازم نیست اون هارو نگه داری و اگر خیلی به نگه داشتنشون علاقه مندی باید بدونی که برای نگه داری از اون ها لازم نیست* نقشه و گنج* (توضیح بازی نقشه و گنج در انتهای این صفحه ) بازی کنی . استن : اما فورد من باید بدونم این ها چی هستند . تنها دلیلی که بابا من رو از خونه بیرون نمیکنه به خاطر این حلقه های عجیبه ، باید بدونم داشتن پدر و مادرم ، برادرام ، یک خونه و سرپناه ، یک دانشگاه خوب ، کشتی جنگی پاینزها و یک ماجراجویی رویایی با برادرم ، یک آینده تضمین شده و یک ........ . اما ادامه ی حرف استن با حرف فورد قطع شد : باشه بابا فهمیدم بس کن بهت میگم . استن چشم غره ای به برادرش رفت و فعل جمله اش را به خاطر زیاد خواندن درس انگلیسی و متوجه شدن به اهمیت بسیار زیاد وجود فعل در جمله گفت : مدیون چی هستم! . فورد : باشه ولی داستان خیلی طولانی داره . استن که مشخصا از شنیدن این جمله به وجد اومده بود و دوست داشت هرطور شده به راز این حلقه های عجیب پی ببرد گفت : حاضرم همه اش رو گوش بدم. فورد پوفی کشید روی صندلی نشست و اماده ی گفتن عجیب ترین اتفاقاتی که تابه حال در زندگی اش برایش اتفاق افتاده بود و رفتن به شهری بسیار مرموذ و عجیب در جنوب آمریکا به برادرش شد . رفتن به شهری مرموذ که هزاران قصه و معما را در خود جای داده است یا همون شهر گمشده آبشار جاذبه! "(یک بازی که داخل آن یک شئ رو مثل گنج داخل یک مکان مخفی میکنند و چندین چندین معما طرح میکنند جواب درست هر معما یا یک سرنخ به دنبال خودش دارد که این سرنخ یا درباره ی مکان شئ است و یا درباره ی مکان معما و سرنخ بعدی یا جواب درست هر معما خودش یک سرنخ به دنبال جواب درست است! شرکت کنندگان باید معماهارو به ترتیب جواب بدند تا در نهایت به گنج خود برسند)"
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کمپانی R.N.F💗✨عکس فروشی R.N.F💜✨ ما اینجا از انواع عکس رو با فقط و فقط 20 امتیاز براتون ارسال میکنیم💙✨ انواع عکس:دارک✨کیوت✨ست✨ترند✨انیمه✨ترسناک✨کیپاپ✨طنز و میم✨چالش✨دیزاین💚✨کارمند هم میگیریم با حقوق هفته ای ۱۰۰ امتیاز💛✨ بیاید و عکس های ناب و دست نیافتنی بگیرید🧡✨ میشه پین شه پلیز؟❤️✨
این پارت آخره؟
چی شد پس
بعد ۱ سال برگشتم توی این تستو و برای اولین بار پیامتو دیدم ، ببخشید که اون موقع جواب ندادم❤
تاپارت بعد نگیریم، اروم نمیگیگیریممم!!
فالویی بفالو 💗
سلام ماهوره عزیز
داخل پست من گفتی اولین بیپر۲ نویسنده نگهبان ابیه
اره من نویسنده اصلیشم
خوندیش؟
معلومه که آره
نگهبان آبی خیلی خیلی خوبه
واقعا تو بیپر ۲ هستی؟
آره من واقعانه واقعا خودشم
خودمم دوسش داشتم
ولی خوشحال موقع رفتنم تونستم تمومش کنم
خیلی عالی بوددد🤩👍🏻🥰
خیلی مشتاقم زودتر پارت بعدیش رو بخونم😁
خیلی ذهن خلاقی داری واقعا نویسندگیت عالیهه👏🏻🥰
مرسییییییییی❤😍