
سلام ببخشید انقدر دیر شد ، راستش فکر میکنم خیلی داستانم بد شده میخوام پاکش کنم بگید پاکش کنم یا نه ، ممنون. راستی عکس تشت هم عکس شیله ولی خب شیل یکم خوشگل تره
نیل دستش را درحالی که آتش سبزرنگ روشن کرده بود به سمت دو روانی دراز کرد و در کمال تعجب آن دو بالاخره موضوع را گرفتند و دستشان را روی دستان نیل گذاشتند . نوری سبز رنگ از دستان نیل خارج شد و وارد بدن آن سه شد و آنهارا به بُعد شانزده برد . البته فقط اسم بُعد شانزده قشنگه چون جایی که آنها داخلش هستند یک کوچه ی تاریک که فقط ۱ چراغ آن روشنه با خانه هایی نسبتا کوتاه و جوب هایی پر آشغال و بوی بد هست. شیل : ما کجاییم نیل ؟ نیل: وسط داستانی که شما میخواستید . ماهور با صدای بسیار بلندی جیغ زد: این فوق العاده است . اکو صدای ماهور تمام کوچه را پر کرد ، نیل و شیل برای جلوگیری از صدایی بیشتر سریعا جلوی دهن ماهور را گرفتند .نیل : هیس ساکت باش مگه شما قول ندادید هیچ تغییری توی داستان به وجود نیاد ؟ پس این کارا چیه؟ نیل خواست حرف دیگری بزند که یک مرد با لباسی سفید و شلواری سرمه ای رنگ وارد کوچه شد او مدام با خود زمزمه میکرد( من باید به فورد بگم که چیکار کردم من پروژه اش را خراب کردم اون به خاطر من به آرزوهاش نمیرسه . )
ماهور و نیل و شیل پشت سرش به طوری که او متوجه نشود راه افتادند . ماهور : این کیه؟ نیل : این استن پاینزه زمانی که هنوز نوجوان بود . ماهور : داره چیکار میکنه؟ نیل : خودت میفهمی . استن چند سنگ از زمین برداشت و زیر پنجره ی خانه ای ایستاد ، با سنگ های داخل دستش به پنجره ضربه زد تا اینکه فورد با قیافه ای که مشخص بود تازه از خواب بیداره شده پنجره را باز کرد . فورد : چه خبره استن ؟ چیشده؟ من باید بخوابم فردا باید پروژمو به داورا نشون بدم . استن : انقدر چرت نگو شش انگشتی بیا پایین . فورد : برای چی ؟ استن ساعت ۱ شبه من باید بخوابم تو هم بیا بالا . استن : نمیتوانم فورد . فورد: پس من میرم بخوابم شب بخیر . استن: فورد وایسا نخواب باید بیای پایین من پروژتو خراب کردم .
فورد : چی تو از کجا مطمئنی خراب شده؟ چجوری خرابش کردی؟ استن: عمدی نبود فقط خراب شد دیگه بجنب فورد تو باید تعمیرش کنی که زودتر بخوابی . فورد : روتو برم باشه ، الان میام . ماهور: الان چیشد ؟ شیل : من نمیفهمم استن و فورد که پیر بودن ولی اینا اصلا پیر نیستند . نیل : ما الان توی دوران نوجوانی استن و فورو هستیم درست جایی که فورد میخواد بره به دانشگاه رویاهاش توی دنیای ماهور استن بعد خراب کردن پروژه فقط پیچشو سفت میکنه و فرار میکنه ولی در این دنیا استن میره به فورد میگه و این باعث تغییر تو خیلی چیزا میشه یعنی اینجا و این دنیا با دنیای ما زمین تا آسمون فرق داره ، حالا فهمیدید؟ شیل : واو انگار داشتی از روی یک متن میخواندی مگه نه ماهور؟ در خانه بوز شد و فورد از خانه بیرون آمد و آن دو با عجله به سمت انتهای کوچه دویدند . ماهور در حالی که چشمش به فورد و استن بود گفت : آره به زور لوی خندمو گرفتم بدو بیا بریم . ماهور و شیل به سمت آن دو دویدند . نیل با صدایی بغض آلود : خدایا من چه گناه و توهینی به درگاهت کردم که باید منو گیر اینا بندازی؟ آخه چرا انقدر من بدبختم ؟ ماهور : نیل انقدر چرت نگو بجنب. ♧○◇♤
استن : فورد چی فکر میکنی ، خیلی خراب شده؟ فورد: اره کاملا بهش گند زدی ولی میتوانم درستش کنم فقط یکم به زمان و کمک نیاز دارم ، نمیتوانم تنهایی انجامش بدم ، استنلی باید کمکم کنی . استن: من ؟ من به همه چیز گند میزنم عمرا . فورد: تو همیشه گند میزنی استن ولی الان باید کمکم کنی برای درست کردنش به چهار تا دست نیاز دادم . استن : چطور واسه ساختنش به چهار تا دست نیاز نداشتی الان برای تعمیرش به چهار تا دست نیاز داری؟ در ضمن تو توی هر دستت ۶ تا انگش داری ازشون استفاده کن. فورد : من برای ساختش از یکی از دوستام کمک گرفتم . استن : کی ؟ چرا به من نگفتی ؟ فورد : راستش خیلی سعی کردم بگم ولی متاستفانه هر وقت میخوام راجع به این چیزا صحبت کنم تو فقط میگی من یک اسکلم و بهتره به اینکه باقی زندگیم را توی دریا ادامه بدم عادت کنم چون پروژم قطعا یک چیز بدرد نخوره . استن : راست میگی تو واقعا حوصله سر بری شش انگشتی . فورد : باشه بابا😑 ، حالا چیکار کنیم ؟ الان هم دیر وقته نمیتوانم دوستم را بکشونم اینجا که اینو تعمیر کنیم تو باید کمکم کنی استن . استن : خیلی خب باشه. چند متر آن طرف تر ماهور و نیل و شیل با دوربین های شکاریشان مشغول زاغ سیاهوب زدن استن و فورد بودند ماهور درحالی که هنوز با دوربینش مشغول نگاه کردن فورد و استن بود پرسید ماهور : نگرفتم ، چیشد؟ نیل : اصلا برای چی میخوای بفهمی چیشد ! ماهور : خب چون میخوام بنویسم . نیل : تو چیکار داری چیشد؟ تو فقط بنویس همه که مثل تو نیستند میفهمند چی میشه . ماهور : اینم حرفیه . ولی خب منم دوست دارم بدانم چیشده ؟ مگه نه شیل؟ شیل: نه من کاملا متوجه شدم . ماهور : بیخیال دارم کمکم احساس میکنم خیلی خنگم . نیل : همینکه انقدر دیر متوجه شدی خودش قشنگ نمونه خنگ بودنته . ماهور : هوی باتو نبودم چرا خودتو دست بالا میگیری؟ من با شیل بودم . شیل: هیس دارم نگاه میکنم تو ساختمان چه خبره♡○○♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حتما تو هم خیلی به امتیاز نیاز داری🌷
پس مشکلی نیست میتونی توی نظرسنجی آخر من شرکت کنی🌱
یه قرعه کشی ده هزار امتیازی!هرشانس فقط ۲۰۰ امتیازه.پس بدو و شانس خودت رو امتحان کن تا ظرفیت پر نشده
پین؟
چرا عکس کاور ایلومیناتیه
ممنون
راست میگی شبیهشه
عالی بود فالویی بفالو🥰