8 اسلاید پست توسط: katrin انتشار: 1 سال پیش 30 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
عزیزان ناظر این هیچ چیزی نداره:| داستانی درمورد اکیپ گوگولی و مگولی بیت لند
خب یه نکته ای رو بگم،برای این زدم پارت دو چون از پارت ۱۰ به قبل رو باید فراموش کنید:|...
یعنی یجورایی پارت۱۰ میشه پارت اول:>
یه ایده هم برای اسم بدید شاید بخوام اسم داستانو عوض کنم...
``` یعنی از زبون اون شخصه...
کارول:```ساعت ۵ صبحه،بیدار شدم و خوابم نمیبره.نمی دونم چیکار کنم بنابراین...```
*صدای بوق خیلی بلند
کارول:ملت بیدار شید لنگ ظهرهههههههه
تبی:ها؟چیه؟کیه؟چیشده؟کی مرده؟
کیلر:ای مر.ض کیه سر صبحی داره بوق میزنه؟
نایت:داست برو زنتو خف.ه کننننننن
داست:*گرفتن بوق از کارول
داست:مگه بچه ای؟
کارول:سر ظهره باید بیدار شید دیگه>:|
کاترین از اتاق اومد بیرون و چشماشو مالید،یه نگاه به گوشیش انداخت،خاموشش کرد و دوباره بهش یه نگاه انداخت.چون میخواست ساعتو ببینه ولی یادش رفت ساعت چند بود:/
کاترین:ساعت پنج و نیم صبح سر ظهره،مگه نه؟
کارول:```همشون یه نگاه خشمگین و خشم آلود با هاله های تاریک تاریک بهم انداختن،جوری که حتی منم با این همه شجاعت یکوچولو ترسیدم```
تبی:پد.صگ........تو........مارو........ساعت..........پنج.........صبح..........بیداررررررررررر کککککررددیییییییییییی
کلر:```تبی تبرشو برداشته بود عین یه س.گ ها.ر افتاده بود دنبال کارول،ما هم نشسته بودیم برای صبحونه املت نایتمر پز می خوردیم که البته خیلی عجیب بود که...```
کلر:نایتمر،میگم چجوری لجنات نریخته توی غذا؟
نایتمر:*هاله سیاه*دلت نمیخواد بدونی...
کلر:مگه قت.ل کردی که اونجوری میگی؟
کیلر داشت یه نون کاملو پر املت میکرد،وقتی کرد تو دهنش و به زور قورتش داد(و تا مرز خف.ه شدن رفت) یه نگاه با چشمای نیمه باز انداخت و گفت:این روش مودبانه نایتمر برا گفتنِ"تو رو سننه بچه ز.رزرو"عه
کلر:خیلی منطقیه...
دریم یه نگاه عصبی به نایتمر انداخت و گفت:برادر،تو خیلی بی ادبی!
نایتمر هیچ توجهی نکرد:آره،خب که چی؟
دریم:*شکست مضحکانه*همینجوری
نایت:سرت تو کار بقیه نباشه جوجه
دریم:*اشک...
کلر یکم دریمو ناز کرد و تو دلش به نایت فح.ش داد
هارور:هوی لجن نپخته خودتی!
کلر:بلند گفتم؟
دریم:*در حال قولدن املت*اوهومㅜ^ㅜ
کلر:*پناه گرفتن پشت دریم*دریم داداشت الان منو میقولههههههه
دریم هم متقابلا کلر رو بگل کرد:مگه از رو جنازم رد بشهههههه
بدگایز با پوکری به این دو تا مرغ عا.شق زل زده بودن و اونایی که سینگل نبودن تو دلشون حسرت میخوردن با خودشون میگفتن:[[دانلود از این رابطه ها...]]
کاترین:ججیییخخخخخخخخخ،عهههههههههههههههههههه
کیلر:مر.گ چیشده؟
کاترین داشت بیلو که عین کوالا چسبیده بود بهش رو هل میداد اونور،یه نگاه خشمناک به بدگایز انداخت جوری که هاله تاریک دورشو گرفت
کاترین:زودباشید این مثلث اسکلت نما رو ازم جدا کنید تا یه کاری دست خودم و شما ندادم...
کارول:```ساعت ۵ صبحه،بیدار شدم و خوابم نمیبره.نمی دونم چیکار کنم بنابراین...```
*صدای بوق خیلی بلند
کارول:ملت بیدار شید لنگ ظهرهههههههه
تبی:ها؟چیه؟کیه؟چیشده؟کی مرده؟
کیلر:ای مر.ض کیه سر صبحی داره بوق میزنه؟
نایت:داست برو زنتو خف.ه کننننننن
داست:*گرفتن بوق از کارول
داست:مگه بچه ای؟
کارول:سر ظهره باید بیدار شید دیگه>:|
کاترین از اتاق اومد بیرون و چشماشو مالید،یه نگاه به گوشیش انداخت،خاموشش کرد و دوباره بهش یه نگاه انداخت.چون میخواست ساعتو ببینه ولی یادش رفت ساعت چند بود:/
کاترین:ساعت پنج و نیم صبح سر ظهره،مگه نه؟
کارول:```همشون یه نگاه خشمگین و خشم آلود با هاله های تاریک تاریک بهم انداختن،جوری که حتی منم با این همه شجاعت یکوچولو ترسیدم```
تبی:پد.صگ........تو........مارو........ساعت..........پنج.........صبح..........بیداررررررررررر کککککررددیییییییییییی
کلر:```تبی تبرشو برداشته بود عین یه س.گ ها.ر افتاده بود دنبال کارول،ما هم نشسته بودیم برای صبحونه املت نایتمر پز می خوردیم که البته خیلی عجیب بود که...```
کلر:نایتمر،میگم چجوری لجنات نریخته توی غذا؟
نایتمر:*هاله سیاه*دلت نمیخواد بدونی...
کلر:مگه قت.ل کردی که اونجوری میگی؟
کیلر داشت یه نون کاملو پر املت میکرد،وقتی کرد تو دهنش و به زور قورتش داد(و تا مرز خف.ه شدن رفت) یه نگاه با چشمای نیمه باز انداخت و گفت:این روش مودبانه نایتمر برا گفتنِ"تو رو سننه بچه ز.رزرو"عه
کلر:خیلی منطقیه...
دریم یه نگاه عصبی به نایتمر انداخت و گفت:برادر،تو خیلی بی ادبی!
نایتمر هیچ توجهی نکرد:آره،خب که چی؟
دریم:*شکست مضحکانه*همینجوری
نایت:سرت تو کار بقیه نباشه جوجه
دریم:*اشک...
کلر یکم دریمو ناز کرد و تو دلش به نایت فح.ش داد
هارور:هوی لجن نپخته خودتی!
کلر:بلند گفتم؟
دریم:*در حال قولدن املت*اوهومㅜ^ㅜ
کلر:*پناه گرفتن پشت دریم*دریم داداشت الان منو میقولههههههه
دریم هم متقابلا کلر رو بگل کرد:مگه از رو جنازم رد بشهههههه
بدگایز با پوکری به این دو تا مرغ عا.شق زل زده بودن و اونایی که سینگل نبودن تو دلشون حسرت میخوردن با خودشون میگفتن:[[دانلود از این رابطه ها...]]
کاترین:ججیییخخخخخخخخخ،عهههههههههههههههههههه
کیلر:مر.گ چیشده؟
کاترین داشت بیلو که عین کوالا چسبیده بود بهش رو هل میداد اونور،یه نگاه خشمناک به بدگایز انداخت جوری که هاله تاریک دورشو گرفت
کاترین:زودباشید این مثلث اسکلت نما رو ازم جدا کنید تا یه کاری دست خودم و شما ندادم...
کارول با کلی چسب زخم جینگیلی بینگیلی که بر اثر ضربات تبر تبی به وجود اومده بود اومد تو و با صحنه بالا رو به رو شد...
کارول:عههههههه چرا منو صدا نکردیدددددد!!!!کتی بلاخره آدم شدیTwTوای خیلی خوشحالم
کاترین:تو.له هاپو بیا اینو از من جدا کنò-ó
کارول با آرامش خاصی نشست،نون رو از هارور که می خواست کامل بکندش تو دهنش گرفت،یه لقمه توچولو درست کرد و با آرامش خاص و زرق و برق خاص تری لقمشو قولد:شرمندتم نی نی-^-
کاترین:نی نی جد و آبادتهههههههههههههههههههه
بیل یهو رفت عقب و یه قیافه کیوت و مش.نگ وارانه به خودش گرفت:پرنسس بگل موخوام🥺
کاترین:*سرخ شدن عین لبو*کو.فت!مر.ض!در.د!عمرا!
الی یدونه زد تو سر کاترین
الی:با شوعر آیندت کنار بیا!
کاترین:شوعر؟شششووععررررررررر؟؟؟؟این شاسمُخِ شاسکول شوعر آینده منهههههه؟؟؟؟برو کشکتو بساب!
الی شمشیر افسانه ایش رو آورد بیرون طوری که برقش خورد تو چشم کیلر و آرهایی که چا.قو گرفته بودن زیر گلوی هم
الی:اولا،شما دو تا همو نکش.ید خودم باید این کارو بکنم! و دوما،زود باش این گنده بک رو بگل کن تا دو نصفت نکردم!
کاترین گرخید بنابراین بیلو بگل کرد که البته کلی هم سر این کار سرخ شد
کارول:*عکس گرفتن* آه اینو چاپ میکنم میزنم سر در خونهT^T
آرها:با تشکر از الی بالاخره سر عقل اومدن کتی رو دیدیم
کلر:و به لطف الی سر عقل اومدن تو هم میبینیم!
آرها یه نگاه بر.زخی کرد جوری که کیلر(که میخواست نارو بزنه و از پشت به آرها حم.له کنه)از شدت تر.سناک بودن هاله های دور آرها رفت پشت نایت قایم شد...
کیلر:بوباااااا این منو میتوشههههههㅜ^ㅜ
نایت با شاخکش کیلر رو مث یه گربه بلند کرد گذاشت رو صندلی کنار ارور
نایت:این اگه دلش میومد تو رو بک.شه الان اون دنیا بودی!
که این حرف نایت باعث شد دخملا بفهمن خیلی وقته به آرها و کیلر گیر ندادن....
کلر و کارول لباسای خفن و جینگیلی پوشیدن با کلاهای برعکس و عینک آفتابی برق برقی
کلر یه میکروفون دستش بود:آرها سنپای درسته که چون به جناب کیلر استخوان نژاد عل.اقه دارید اون رو نتوشدید؟
بعدش میکروفون رو کوبید تو صورت آرها._.
روی گونه آرها یه عالمه علامت💢ظاهر شده بود و داشت نفس عمیق میکشید
کارول:جناب آرها آرها نژاد آیا شایعات درسته که میگن شما با جناب کیلر...
فضا یهو تاریک شد و نورا افتاد روی کارول
کارول:قر.ار میزارید؟
همه دخترا و سنسا یه نگاه با چشای گنده به آرها انداختن
آرها:الان میگم درسته یا نه...
کارول منتظر بود آرها اعتراف کنه که یهو...
آرها چا.قوی آشپزی رو در آورد
آرها:🔪 :>
و اینگونه بود که دومین تعقیب و گریز با هدف توشتن کارول شروع شد(البته ایندفعه هدف کلر هم بود...)
چون تو کل روز هیچ اتفاق خاصی نیفتاد بجز این که داست و کیلر چند بار پریدن به هم،کاترین با بالشت بیل رو کت.ک زد،کارول دو سه تا از مانگاهای داست رو قاپید،ارور و تبی سر اوجول جنگ جهانی سوم راه انداختن،ببل غیلتی شد و پوسترای بی تی اس کتی رو مفقود کرد و دوباره از کتی کتک قولد و ... برای همین بدون اتلاف وقت میریم ساعت ۱۰ شب
کاترین رو مبل دراز کشیده بود و دست و پاهاش از همه طرف انداخته بود رو زمین:حوصلم چوخیده...دی دین دینگ دینگ
کارول که تمرکز کرده بود برای ادامه دادن داستانش رشته تفکراتش ج.ر خورد:منم حوصلم سر رفته...
ارور:چندوقت پیش میشنیدم چند تا آدم دارن گریه می کنن چون از یه خونه ای که انگار ج.ن زده است گرخیده بودن...
اینک:ببینم احتمالا همون خونه ای نیست که تو روستای نزدیکش اومدیم جلو آدم ک.شی تون رو گرفتیم؟
ارور یه نگاه پوکر کرد به اینک
نایت:آره همونجاست....
بیل:خب نظرتون چیه بریم همون خونه هه برا هم داستان تر.سناک بگیم بگرخیم؟؟؟
کتی بالشتشو بگل کرد:نهههههه من می ترسم:-:
که البته هیچکس به حرفش گوش نکرد و رای اکثریت با نظر بیل موافق بودن
کارول دستشو انداخت رو شونه کتی:عیب نداره نی نی جان اگه گرخیدی میتونی بیلو بگل کنی
بعدش خودش داستو بگل کرد:می دونی وقتی بگلشون کنی تبدیل به لپ میشن.آرامش خاصی داره
داست که ابهتش خدشه دار شده بود متقابلا کارولو بگل کرد بعد در گوشش گفت:بعدا می کش.مت...
که البته کارول ذره ای نترسید و داستو محکم تر بگل کرد
کیلر:هه اینو نگا زن ذل.یل بد.بخت
داست:توحرف نزن مامان بزرگِ گوربه ای
کیلر:مث اینکه تنت میخاره!
داست:مثلا میخوای چیکار کنی؟
کیلر:میخوای ببینی؟
داست:آر-آخ!
نایتمر یه نگاه پدرانه خشمگینانه بهشون کرد:بشینید سر جاتون تا نکردمتون تو گونی ننداختمتون تو خیابون!
و داست و کیلر هم چون بچه های گلی بودن نشستن سرجاشون
ارور:خب بلاخره میریم یا نه؟
الی:معلوممممههههههه! دستیار!
ارور:ها؟
الی:ها نه و بله! پورتال را بگشا بریم!!!
ارور:من هنوز نمی دونم من دستیارم یا کلفت؟
الی:جفتش!بیشتر دومی..
ارور:می دونستم-_-...
*چند دیقه بعد
ترنم:مگه بعد اینکه رفتیم تو پرتال نباید مستقیم از مکان موردنظر سر در بیاریم؟ ما ده دیقه فقط راه رفتیم! الانم که میگی کلبه ته این جاده طولانیه!
ارور:فک کردی الکیه؟باز کردن پرتال مستقیم خیلی انرژی میبره
الی:و کلی هم اوجولات از جیب من...
کارول:دارم یخ می زنم...
میبل:خوبه بهت گفتم همین اول پیژامه نپوش احتمالا یخ میزنی!
کارول یه نگاه خواهر بزرگانه به میبل انداخت:اتفاقا از لج تو پیژامه پوشیدم!:>>>>>
میبل:ص.گ توله💢:>
اینک که عین بچه ها بالا پایین می پرید هی دور دریم و سواپ که تبی و کلر بهشون چسبیده بودن می چرخید:منتظر چی اید؟بریم دیگه!
تبی یکی زد تو سر اینک:باشه دیگه بچه آرام باش!سرم رفت!
*توی راه
داست:کارول از سرما قرمز شدی،می خوای ژاکتمو بدم بهت؟
کارول:نه من گودرتمندم:>
داست:باشه...
کارول ژاکت داست رو کشید و تو گوشش گفت:من یه چرتی گفتم،دارم یخ میزنمT^Tفقط یجوری رفتار کن که ابهتم خدشه دار نشه!
داست هم با کمال محبت ژاکتشو پرت کرد تو صورت کارول
کارول:خیلی بی محبتی!بی تربیت!
که البته داست به جای ناراحت شدن بهش خندید
داست:از چیزی که فکر می کردم کوچولو تری!
کارول:من کوچولو نیستم ژاکت تو گشاده
داست:باشه هر چی تو بگی...
و بلاخره با کلی اس.کل بازی و چیزای دیگه رسیدن به یه کلبه چوبی ترسناق که از خودش هاله های سیاه بیرون می داد
سواپ:میگم بهتر نیست برگردیم خو-
که بیل همرو هل داد تو کلبه:برا صرف نظر کردن خیلی دیره:>
۲۰ دیقه گذشت و پسرا با مشقت و زحمت فراوان یه آتیش کوچولو درست کردن(بیل هم اصلا قوانین کمپ رو زیرپا نذاشت و با جادو آتیش درست نکرد...)بعدش همه نشستن دور آتیش
کارول:خب...نمی پرسم کی شروع میکنه چون کاملا معلومه که من باید شروع کنم!
کلر:چرا؟
کارول:زیرا چ چسبیده به راUWU
کلر:منطقیه قانع شدم...
کاترین:خب شروع کن
کارول:یکی بود یکی نبود...توی یه روز طوفانی یه دختره دوس پسملشو برد خونشون تا با عموش آشنا شه...بعد اینکه رفتن تو کلبه فهمیدن،عموی دخمله ج.ن بوده!
همه بچه ها نفس عمیق کشیدن
کارول:و بعد پسره با نهایت شجاعت عمو عه رو توشت،ولی معلوم شد که خودشم ج.نه! پس دخمله هم زنگ زد ج.ن گیرا اومدن پسره رو بردن آب خنک بقوله!پایانUwU
ارور که توقع یه داستان هیجان انگیز داشت پوست اوجولاتشو پرت کرد تو صورت کارول:میدونی بابت این داستانت چندین ثانیه از عمر با ارزشم تلف شد؟
کارول:تو که همیشه در حال تلف کردن عمرتی ._.
سوگند:آری راست میگه
که همه یه جیخ بلند کشیدن هر چی دم دستشون اومد پرت کردن تو صورتش
نایت همه رو با شاخکاش بلند کرد:آروم باشید مگه ج.ن دیدید؟؟؟
کاترین:آخه این چند وقته رفته خیر سرش مسافرت یه زنگ نزده!
سوگند:مسافرت نه و ای یو گردی! عه راستی اینک، کور فریسک گفت بری مولتی ورس کارت داره
اینک:باش-
ترنم:خب من یکم غی.رتی میشم باهات میام
اینک:باشه،خب پس فعلا سایونارا بچه ها0w0
بعدشم با ترنم تو جوهر غیبشون زد
کلر:از کجا اومدی؟
سوگند:از آندرفل...
کلر:نه منظورم این بود چجوری اومدی
سوگند:نایت پرتال باز کرد•-•...
کارول:خب حالا که مارو گرخوندی باید داستان بگی!
سوگند:حسش نی،بعدم همینجوریشم ترسوندمتونuwu
کارول:من اصلا نترسیدم•-•
داست:آره آره حتما...
بعد این که دو سه نفر دیگه داستان گفتن و همه از داستان بیل گرخیدن و بعد این که فهمیدن واقعی بوده بیشتر گرخیدن،دریم که حوصلش سر رفته بود کف کلبه دراز کشید
دریم:میگم نظرتون چیه به جای اینکارا یه تفریح سالم کنیم؟
تبی:تفریح به این سالمی گوگولی ای •-•
دریم:مثلا بریم اینجارو بگردی-
کلر یهو دریمو از شالش کشید و باهاش دویید اونور کلبه:هر گروهی آخر برسه تخم مرغه!
که باعث شد همه به جز ارور که بچه بالغی بود عین دونده های ماراتن بدوئن
*یه ساعت بعد
سواپ:می دونی،حس می کنم داریم دور خودمون می چرخیم! تازه احساس میکنم یه چیزی تو دلم وول می خوره
کیلر:چه جالب منم همین حسو دارم...
کلر یه شیشه بوگندو از جیبش آورد بیرون و با چشای ذوق زده به بقیه نگاه کرد:یه معجون درست کردم که دل درد رو خوب می کنه! کی نمونه آزمایشی میشه؟
دریم:خودت آزمایشش نکردی؟...
کلر:نه مگه دیوونم•-•
که هارور معجون رو گرفت و تا ته قولد؛-؛
کلر:ای وای
کارول:چرا بچه مردمو چیز خور کردییییییییی
کلر:به من چه خودش خورد
بیل:روحش شاد...
که البته شانس آوردن و هارور فقط یکم سرگیجه گرفت و خوب شد
ارور:میگما حس میکنم تو دل منم یه چیزی وول می خوره...
اینک یهو از تو جوهر اومد بیرون:سلو-آخ چرا دل پیچه گرفتم؟T^T
ترنم:بهت گفتم اون کوکی ها یه چیزیش هست نخور
تبی:بی هدب بی مرام رفتید کوکی خوردید تنها تنها؟
*دوباره ۳۰ ساعت بعد
کاترین یه نگاه به بیل کرد و سریع در رفت زیر گوش کارول یه چیزی بگه:کارول،میگم بیل درخشان نشده؟ انگار لامپ قورت داده
کارول:می دونی بلاخره جذبش شدی برا همین درخشان می بینیش~طبیعیه
کاترین سر کارول رو چرخوند سمت ارور و هارور:پس چرا اونا هم دارن می درخشن؟
کارول:عه راست میگی،فک کنم تو.هم زدیم
تبی:بچه ها رسیدیم به بن بست
تبی:راستی چرا این کلبه هه انقد پیچ در پیچ و بزرگ بود؟
بیل:شاید واقن جن زدست
سواپ:عههههه بیل چرا داری می درخشی؟؟؟
بیل:من؟تو هم داری برق برق می زنی!
سواپ:جاننننننن؟؟؟؟
تبی خواست سواپو بگل کنه و دلداریش بده که دید از ۱ متری سواپ نمی تونه جلوتر بره
تبی:من میخوام سواپمو بگل کنننننممممممممممممممم
کاترین:بچه ها،من دارم اینجوری فکر می کنم یا داریم از پسرا دور میشیم؟
کلر:عهههههه دریمکم:-----:
کارول:*اهم اهم* آقا ج.نههههه!بیا بیرون مسالمت آمیز با هم حرف بزنیممممم!
اما کسی جواب نداد
کارول:چه بی هدب•-•
تبی:عه بچه ها در کلب-
یهویی بچه ها پرت شدن بیرون•--• و دیدن که توی خونه خودشونن•-------•
کاترین:عه ما چرا برگشتیم اینجا؟؛-؛
ترنم:کلی ایده دارم ولی هیچکدومش منطقی نیست
تبی:آخه کجای زندگی ما منطقی بوده؟
ترنم:•-•...
کاترین:*نگاه کردن به اینور اونور* میگم پسرا چرا نیومدن؟،-،
کارول:اوه دلتنگ شوعرت شدی؟~
کاترین:نخیررررررررررر
که یهو حس کرد یه دستی از پشت بگلش کرد،پس پشتشو نگاه کرد و با یه پسر غریبه رو به رو شد
کاترین:ولم کن تو کی ای دیگهههههه!!!اینجا چیکار می کنننیییییییییی!!!!
پسره:یعنی منو نشناختی،پرنسس؟
کاترین:*ریختن پشمکان*بیل؟ تو چرا آدم شدی؟؟؟
بیل:نمی دونم توی اون خونه هه هممون آدم شدیم...
کاترین:وات؟...
تبی:سوااااپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ*له کردن سواپ* چقد کیوت تر شدییییییی
سواپ هم متقابلا تبی رو بگل کرد:آره-^-
کارول یه نگاه به داست کرد:واو چه جذاب...
داست:. . . .میخوام دوباره اسکلت شم؛-؛
آرها:تو چرا هنوز چشات سیاهه؟
کیلر:مشکلیه؟
آرها:نه فقط خیلی مس.خره تر از قبل شدی:>
کلر:اینا نشونه های عشخه😔
دریم:یعنی من باید بهت متلک بندازم
کلر دریمو بگل کرد:نه عشخ تو پاکه:-:
کارول:خب حالا که آدم شدید...می تونیم بریم بیرون با دوس پسمل های ژذابمون پز بدیمUwU
داست نشست روی مبل و یه مانگا از زیر بالش کشید بیرون:اگه فکر کردی من لباس گوربه ای می پوشم و باهات میام تو خیابون ول گردی باید بگم کور خوندی!
کارول:آه دلمو شیکوندیu^uاشک اشکTㅇT
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
*دوباره ۳۰ ساعت بعد
توی اسلاید ۸
منظورم ۳۰ دقیقه بود
نیم ساعت
کاترین هنوز زنده ای ؟🌝💔
منو یادت میاد ؟
...
حس میکنم بدون من جمع کردید رفتید سایت دیگه ای؛-؛
نانای نای*بیکار
نه كارولك همه مولدن
داستان بنویسید مردیم از بیکاریییی
عه ایده برا اسم داستان اومد
"زندگی یه مشت بیکار"
البته یه اسم که ابوهت استار سنس و بدگایز رو بیشتر از این نابود نکنه بهتره؛-؛
چه اسم جذاب و پرمحتوایی
اون تست سنسیم رو گذاشتم،دو بار گفتن باید اصلاح شه
ایش ایش:-:
زندگی خیلی بیجوله:-:
تقصیر این مدل جدید بررسی کردن تست عه:--:
مگه چجوریه؛-؛
بیکارم بی کار...
تست بزارید عیههههه
منم همینطور...
یه تست سنسی گذاشتم که شاید منتشر شه؛-؛
کلی سر نقاشیاش زحمت کشیدم؛-؛
اولیننن
برای اسم من از ایشا یاد گرفتم چند تا کلمه مورد نظرتو رو کاغذ بنویس اتفاقی دوتا رو بردار به عنوان اسم ترکیب کن
همون کلمه نوشتنشم سخته :----:
چقد ایده جذابی
تبی جان،کاملا حق می گویی
اره خب
یچیز جالب من انقد چیزای ترسناک تعریف میکنم دختر داییم دیگه شبا سمتم نمیاد 😂😂😂
جر بدبخت :-:
کاش میشد همو ببینیم واسه منم تعریف کنی :-:
آخی حتما کیلر هم از شدت ت.رس نمیاد پیشت غصه می قولی:-:
اره واقعا🤝🏻
کتی دمت گرم یعنی واقعا نیاز داشتم به اینجور چیزی:)
واقعا اریگاتو... مرسیT^T*اشک ریختن*
خیلی خوب بود، لطفا پارت بعدی رو زود تر بزار...
برا اسم هم... یه چیز مسخره بزار؛-؛
گساسهطتسویتوییحوییننی ذووووقققققققق
باشه یکم فکر کنم پارت بعد چه گلطی بقولم میزارم