خب بعد از چندین روز انتظار پارت جدیدترین و اولین پست گذاشته شد(دقت کنید پست، نه تست) بریم سراغ پارت چهاردهم🙃✨ لایک و کامنت بهم خیلی انرژی میده پس فراموش نشه
شروع به صحبت کردم: راستش همون شبی که مامانم اومد دنبالم، من یه خوابی دیدم. بالای برج نجوم دیدمت... تا چند دقیقه ادامه دادم: ...و وقتی چوبدستیمو درآوردم و ضد طلسم رو اجرا کردم، طلسم به خودت برگشت. زخمی شده بودی و میخواستم بیام کمکت. ولی طلسم پروتگویی که اجرا کرده بودم نمیذاشت سمتت بیام. وقتی از خواب بلند شدم با خودم عهد بستم که بهت نگم چه اتفاقی افتاده.
ولی وقتی تریلانی تعبیر رو بهم گفت، خیلی ناراحت شدم. میخواستم هر کاری کنم که امشب رو برج نجوم نیای. به مدیر مدرسه هم گفتم که بهت بگه نیای ولی دلیلشو نگه. یکسره هم تو کتابخونه بودم تا اطلاعات درباره برج نجوم بدست بیارم. فهمیدم که هیچکس حتی اساتید هم نمیتونن غیر از ساعات کلاسی به برج بیان. مگر اینکه دلیل موجه داشته باشن. وقتی یه استاد توی کلاس هست که نیاز به دوتا استاد هم نیست درسته؟ بعدش که داشتیم میرفتیم سمت برج در دفترت بسته بود. ولی وقتی از در دفتر رد شدیم هنوز پنج متر هم نرفته بودیم که آدم شنل پوشی رو دیدم. سرمو که برگردوندم متوجه شدم در دفترت نیم بازه. فهمیدم داری سمت برج میری. سعی کردم زودتر برسم ولی نشد. :- اینارو بیخیال کتاب رو چطور فهمیدی؟
:- اون که دیگه مشخص بود انگار سرنخ داده بودی. :- چطوری؟ :- ببین وقتی بین فاصله دو کلاس رفتم موهامو مرتب کنم تو خوابگاه تنها بودم. یهو یه جغد اومد و یه بسته و یه نامه رو تحویلم داد. کتاب رو دیدم و اون لحظه متوجه چیزی نشدم. بعد از جلسه دوم معجون ها رفتم سمت درخت راش نزدیک رودخونه. همونجا داشتم دربارش فکر میکردم. حتی به ذهنم رسید که شاید جادوی سیاه داره و خواستم بیارم که تو ببینیش که مطمئن شم نسخه اصلیه و جادوی سیاه نداره. یکهو متوجه یکسری ارتباط شدم. شیشه نمونه رو یادته؟ خودت برام نمرمو نوشته بودی. دستخط نامه هم حروفش مثل نمره بود. دستخط های کتاب هم مثل بقیه. از همونجا فهمیدم فرستنده تویی. یه چیز دیگه هم فهمیدم.
فقط تو و مادام پامفری و بچه های کلاس میدونستن من دستم آسیب دیده. دیگه کی میدونست که دستم آسیب دیده؟ از همونجا مطمئن شدم. فقط یه اشکال دیدم. من مشنگ زاده ام پس چجوری دورگه محسوب میشم؟ :- خب مگه تو از خاندان اونز ها نیستی؟ مگه لیلی جادوگر نبود؟ خب چون نسبتی باهات داره و از نسل یه جادوگر اومدی یه دورگه میتونی محسوب بشی. :- آهان! خمیازه ای کشیدم و گفتم: تو میتونی بری. :- نه من همینجام. :- بابا اینجا دیگه درمانگاهه راستی من میتونم مراقب خودم باشم. نمیخوام خواب و خوراک رو ازت بگیرم. :- مسئولیتت دست منه والدینت گفتن. :- خب پس خواهش میکنم دیگه مثل سایه دنبالم نباش اگه اتفاقی افتاد حتما تورو در جریان میذارم. و بعد از کلی حرف زدن راضی شد که بره. از درمانگاه رفت بیرون و مادام پامفری اومد
:- هیچی لازم نداری؟ حتما خیلی ترسیدی. وقتی اومدی اینجا رنگت مثل گچ بود. :- آره واقعا خیلی ترسناک بود. فکر کن از بالا ترین برج بیوفتی. :- نیاز به استراحت داری. مادام پامفری اینو گفت و جامی پر از معجون ارغوانی رو دستم داد :- اینو بخور و راحت بخواب. وقتی معجون رو خوردم دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد. سرم رو روی بالشت گذاشتم و بلافاصله خوابم برد.
صبح که بلند شدم، نانسی و مری و سارا کنارم بودن. اومدم بگم: صبح بخیر! که نانسی گفت: هیس! سمت چپت رو نگاه کن. سرمو چرخوندم و اون آخر درمانگاه، سوروس روی صندلی نشسته بود و همونطوری خوابش برده بود. گفتم: اومده مراقب من باشه. این بشر هیچوقت به حرف آدم گوش نمیده. زود باشین بریم. آروم از روی تخت بلند شدم و بی سر و صدا سمت در رفتم. در رو بی سروصدا باز کردم و سعی کردم بی سروصدا در رو ببندم. در یکم صدا داد. مری کیفم رو دستم داد و گفت: اینم کیفت. وقتی رفتی بیرون حواست به هیچی نبود.
:- وقتی از بلند ترین برج مدرست میوفتی و سر بزنگاه یکی میاد نجاتت میده دیگه حواست به چی میتونه باشه؟ :- راستی مقالت هم توشه. :- ممنون. امروز چی داریم؟ :- بذار ببینم... تغییر شکل، ورد های جادویی و گیاه شناسی. نانسی اینارو گفت و بعد ادامه داد: از دیشب بعد شام هیچی نخوردی. حتی درست و حسابی هم شام نخوردی. بریم صبحونه بخوریم. :- فقط اول از همه باید بریم خوابگاه من ردای مدرسم رو بپوشم. با لباس درمانگاه دارم تو راهروها میگردم! سریع رفتم خوابگاه و لباسهام رو عوض کردم و کتابهای اونروز رو برداشتم. بعد هم اومدم بیرون تا سمت سرسرای بزرگ بریم. وارد سرسرا که شدم، بچه هایی که شب قبل توی برج نجوم بودند سریع دورم جمع شدند. اما به هیچکدوم از سوالاتشون جواب ندادم چون سوروس هم پشت میزش بود و طوری وانمود کردم انگار اصلا اتفاق مهمی نیست:- باشه برای بعداً. و پشت میز نشستم تا روزم رو شروع کنم.
خب اینم از پارت چهاردهم🙃 بابت تاخیر عذر میخوام✨ بریم واسه نتیجه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگه سمج بودن آدم بود😂
عالی بود🖤
کی سمجه؟😂💔سوروس؟
آره
کلا هر بیو ای میذاری منو نابود میکنه
🙃✨
😀💔
از اینکه مثل خودم اسنیپ هد و نویسنده ای خوشحالم ،
مایل به فرند ؟
اضافه شدی🙃
ممنون
مثل همیشه عالی بود
ممنونم✨
واقعا عالی بودددد
ممنون🙃✨