
از زبان جه هوآ: نشستم تو ماشین و سرمو رو فرمون گذاشتم! هوف! واقعا خودش بود؟ بعد سه سال؟ منظور بابا از دوست ،جیمین بود؟ فکر کنم گند زدم به اولین دیدار مون! الان فکر میکنه خلی چیزی شدم تو این مدت که نبوده! خدای من! چرا باید بابا بخواد من بیام اینجا تا ببینمش. من اصلا آماده نبودم. خیلی سرد و خشک! لعنتی! دلم براش تنگ شده بود! شاید اگر نمیگفت خانم کیم میپریدم بغلش! شاید اصلا نامزد داشته باشه! اصلا شاید ازدواج کرده باشه! وای نه! خودش گفت منتظرش بمونم! اما اگه...وای خدا بگم چیکارت کنه جیمین شی که خود درگیری هم به ویژگی ها و آپشن هام اضافه شده! ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه راه افتادم! شاید کمی استراحت حالم رو بهتر کنه.~~~~~~ در اتاق زده شد. + بیا تو! _ خانم کیم پدرتون با یه آقایی اومدن. + باشه برو الان میام.
از اتاق خارج شدم حتما بابا یکی از دوستاشو آورده تا نقاشیامو ببینه ولی با دیدن جیمین تمام تصوراتم از بین رفت! چرا این باید بیاد اینجا اونم بعد سه روز و ملاقاتی به اون افتضاحی! صدامو صاف کردم + سلام! بابا: چطوری دخترم. + خوبم ممنونم. جیمین : سلام. و صداش باعث شد بهش نگاهی بندازم . پیراهن طوسی و شلوار پارچه ای مشکی. حتی از قبل هم خوشتیپ تر شده! بابا: جیمین میخواست گالریتو ببینه منم باهاش اومدم یه سر بزنم. ولی الان بهتره برگردم، شرکت حسابی شلوغه! پس فعلا بچه ها . سری تکون دادم و بابا از دید خارج شد. جیمین مشغول دیدن تابلو ها بود! خواستم یواشکی در برم که صداش متوقفم کرد. _ نمیخوای بعد سه سال این دوست قدیمی رو مهمون یه قهوه کنی؟ برنگشت سمتم و به دیدن تابلو ها ادامه داد! با صدای بلند ادامه دادم + خانم چوی دوتا قهوه بیار اتاق من و آقا رو هم راهنمایی کن! و بعد به سمت اتاقم که طبقه بالا بود و از طبقه پایین قابل دیدن نبود راه افتادم.
دو سه دقیقه گذشت و تقه در باعث شد با استرس از جام بلند بشم .بعد از اینکه موهامو صاف کردم و نفس عمیقی کشیدم اجازه ورود دادم. در باز شد و اول جیمین و بعد خانم چوی با سینی و دوتا قهوه وارد شد. با دست اشاره کردم که رو صندلی بشینه و بعد از اینکه خانم چوی قهوه رو رو میز گذاشت و رفت، اتاق در سکوت بدی فرو رفت. حالا چی بگم؟ چه جوری شروع کنم؟ _ نمیخوام چیزی بگی یا چیزی بپرسی؟ + خب تو اگه خیلی دوست داری از خودت بگی، بگو من فعلا کاری ندارم . خنده ای کرد. _ مثل روزای اولی شدی که دیدمت بداخلاق، کسی میخواد بگیره بقیه رو تیکه پاره کنه! + یااااااا حواست هست با کی داری اینجوری حرف میزنی! + و هنوز هم عصبی. و دوباره خندید! زهر مار! رو آب بخندی! + مادرت.... حالت چهره اش عوض شد و در هم رفت _ راستش....از دستش دادم.
+ متاسفم! و دوباره سکوتی برقرار شد. _ نقاشی هات....خیلی قشنگه...حس آرامش خاصی رو بهم القا میکنه! + ممنونم....کی برگشتی؟ _ حدودا یه هفته پیش. + توقع داشتم زودتر سراغمو بگیری . زیر لب گفتم ولی اون شنید _ معذرت میخوام... داشتم کارهامو راست و ریست میکردم! سری تکون دادم. _ اون شب رو یادته؟ کاملا منظورش رو فهمیدم ولی قرار نبود کوتاه بیام + کدوم شب؟ خندید._من تمامی حرف های شب کریسمس سه سال پیش رو یادمه که گفتم منتظرم بمونی وگفتی منتظرم میمونی و سالم برگردم! حالا هم اینجام روبه روی تو! و فکر نمیکنم هم من و هم تو زیر حرفمون زده باشیم. به ساعت نگاه کرد و بعدش بلند شد و ادامه داد : بهتره برم.... شمارتو از بابات گرفتم بهت پیام میدم تا شماره جدیدمو داشته باشی ..و در ضمن من برگشتم بخاطر تو و احساسم و کار ناتمومم ...پس تمام تمرکزتو بزار رو من! فعلا! و بعد از اتاق خارج شد و منو با حس قدیمی که دوباره تو قلبم زنده شده بود تنها گذاشت.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عرررر خیلی خوب بوووود
پارت بعدو کی میزاریییی؟
ممنونم
به زودی...
عررر عالی بود🥺♥️
خیلی خوب بود❤️پارت بعدد
خیلی داستانت خوبه و طرز نوشتن هم عالیه.منتظر پارت بعد میمونم.
ولیی پارتا رو زود ب زودد بزارر
عالیییههه
وای عالییییی بودددد
یخورده زودتر بزارررررر
شتتتت عالییی بوددد
پارت بعدی پلیز
پارت بعدی رو زود تر بزار