𝑪𝒖𝒂𝒔𝒆 𝒊'𝒎 𝒊𝒏 𝒂 𝒇𝒊𝒆𝒍𝒅 𝒐𝒇 𝒅𝒂𝒏𝒅𝒆𝒍𝒊𝒐𝒏𝒔
نظرسنجی
𝑫𝒂𝒏𝒅𝒆𝒍𝒊𝒐𝒏𝒔
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
وایی چه باحال بود
عه وا سلاممم
به من میگن دلقکی🤡🎀
دل نمیدم مفتکی🤡🎀
با استایل عروسکی🤡🎀
دل میبرم جفتکی🤡🎀
احساس میکنم اگه در قالب مانگا بخونمش قاشقش میشممم
چون در اصل در قالب مانگاست بنده همینجوری سرسری نوشتم🤡👈🏻👉🏻
آها راستی عکس دختره هیماواری آئویی،اولین اسلایسمه پسره هم یوکی هیمیکو،دومین اسلایسمه
یوکیعلی را که کاراکتر موزدعلاقه ی اینجانب بود اولین نفر پخپخیدم😆*مزگش از همه ناراحت کننده تر-*
میدونم طراحیش کردی ؟
واییی آرههه
لابد طراحیش کردم که میگم اسلایسمو ببین دیگه بچه جان🤡💔
عه راستی بهت نگفتمممم یادم رفته بوددد
عکس نظرسنجیم یعنی همین یکی شباهت کم نظیری به شینیا*شخصیت اصلی مرد مانگام* داره.
تنها تفاوتش اینه که شینیا موهاش بلنده و میبندتشون و تیشرت میپوشه نه بلوز
چه خفنن بود برگاممم
یوهاهاهااااا
گرچه خیلیم خوب نشد ولیخببب در حد توانم نوشته بودم دیگه
از اولین کامنت داستانی که نوشتی رو بخونم یا از آخر به اول ؟
از اولین کامنت بخون
اها راستی یه تیکه تایم اسکیپ داره جلوتر رفته نصفشو ننوش-
اوکییی
آکاری خانوم میخواستی بنویسم بفرما نوش-
واییی مرسیییی
داداش کاری که نکردم که تشکر برا چیه-
اگر میخواهید بخشی از داستان لیلی را بخوانید،بفرمایید نوشتم براتون😔👌🏻✅️
-قصه ی دردناکیه،ولی چه میشه کرد.چشمام دارن تار میشن ، وای...
اوه، و در آخر...دوستت دارم، آفتابگردون آبی من.هیماواری...آئویی؛
پسر به آسمان نگاه کرد و قطره اشکی از چشمانش فرو ریخت.نبضش نمیزد.نفس نمیکشید.مر.ده بود.
دستش از دست دخترک جدا شد و روی زمین افتاد.حصار از هم پاشید و آرام آرام تار های فلزی در زمین فرو رفتند.
و...سکوت.
پسرک شروع به گفتن یک قصه کرد.
-آفتابگردون آبی کوچولو،خیلی تنها بود.حتی تنها تر از دونه ی برف.هیچکدوم از آفتابگردون ها دوسش نداشتن،چون متفاوت بود.اما یه روز،دونه ی برف کوچولویی از آسمون اومد و باهاش دوست شد.اونا دوستای صمیمی هم بودن،تا روزی که شبدر سیاهی پیداش شد و آفتابگردون کوچولو عا.شقش شد.اون دوتا همو دوست داشتن،ولی چیزی که از دید همه پنهان مونده لود،ع.شق دونه ی برف به آفتابگردون بود.روزها گذشتن،تا اینکه آفتاب در اومد و دونه ی برف آب شد.ناپدید شد.محو شد.برای همیشه از بین رفت.