می خوابیدم و می خوابیدم و آرزو می کردم که تا ابد بخوابم. در رویاهایم، هرگز مجبور نبودم به آن چیزهای وحشتناک که تمام روز مرا می بلعند فکر کنم. در آن ساعت بیداری هیچ چیز جز افکار آزاردهنده ام که چون زهر بودند وجود نداشت، با اینکه از آنها آزردهام اما نمی توانم به آن ها فکر نکنم. رویاهایم به شیرینی عسل بودند و من مثل زنبور عسلی بودم که در جست و جوی عسل پرواز می کند. اما افسوس که عسل موردعلاقه من هنگام بیداری در ناکجا آبادی نهفته شده است.
نظرسنجی
نهـان؛


لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.