مکانی برای صحبت و بریده ای از احساسات زیبایتان.
نظرسنجی
چشم ها هرگز دروغ نمی گویند!


لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
-سرجوخه
نیک از خود دفاع کرد..انتونی دوست صمیمی سابقش او را به حدی زخمی کرد که نیک به مر67دن نزدیک شده بود.. اما با کمال تعجب زنده ماند.آنتونی با عذاب وجدان تصمیم گرفت خود را به داخل اقیانوس پرت کند، نیک به او می رسد، وقتی میبیند دوستش می خواهد چنین کاری کند، او را به سمت دیگر هول داد اما خودش به داخل اقیانوس پرتاب شد..
آنتونی با عذاب وجدان به اقیانوس نگاه می کرد.. گفت:تو همیشه یار نیک بودی..حتی در دشمنی...شرمنده ام دوست مو قهوه ای با چشمان سیاه :)
با برادرت دشمن بودی امیدوارم حالا که پیشش رفتی..
-سرجوخه
نیک آژانس خود را زد، طوری بود هم ضد مافیا و هم ضد آژانس ضد مافیا
__من برای بار دیگه به مردم ژاپن آزادی میدم!
اعضای جدید حالا او را بجای کاپیتان نیک یار صدا میزدند...
روز ها و ماه ها گذشت.. دوستان قبلی اش، به مرکز نیک شبیخون زدند
ادامه دارد...
-سرجوخه
صبح روز بعد، آکوا بی جان افتاده بود روی آسفالت..
__جونیور، لوکاس، آنتونی،رامپو میدونید چیکار کردید؟؟؟
اما ما.. اون میخواست تو رو ب34کشه
__برام مهم نیست! من از مافیا جدا میشم
میخوای کجا بری؟ آژانس ضد مافیا؟
__نه اصلا! منم دیگه کاپیتان نیستم.. میرم آژانس N. H
اون چیه؟
__هاها! مخفف اسم هاروکا نیک.
موفق باشید..
-سرجوخه
شب رسید.طبق چیزی که جونیور گفت، مافیا به سازمان آژانس ضد مافیا هجوم برد..
نزدیک بود ببرند اما یک نفر برخاست! او که بود؟ هاروکا آکوا!
__بالاخره کارتو کردی؟من دیگه کاری باهات ندارم برو!
آکوا:ولی من دارم، میک64شمت!
ایستاد.. انگار بدنش فلج شده باورش نمیشد آکوا چنین گفت..
در حال تفکر آکوا چندین ضربه مهلک به نیک زد، او کاری نکرد؛رفت.
بیرون نشست و منتظر ماند، صدای ناله از داخل شنیده میشد..
خدا خدا میکرد آکوا نباشد، در باز شد، او که بود؟! آکوا ی نیمه جان!
ضربه ای به دست نیک زد دستش زخمی شد
-سرجوخه
(6 ماه بعد)
روز ها عادی بود.. روز های زیاد می گذشت از آن اتفاق.
نیک و دوستانش طبق معمول به جایی هجوم می بردند یا کار های دیگر انجام می دادند،البته خبری هم شنیده بودند از اینکه برادر نیک عضو آژانس ضد مافیایی شده..
__اه!باورم نمیشه! اون آکوا عو8ضی..
جونیور:هی بیخیال نیک،مشکلی نیست امشب به آژانس ضد مافیایی میریم و برادرتو میک6شیم.
__ همم..نمیام.
جونیور:چرا؟
__درسته ما باهم دشمنی داریم ولی من واقعا اونقدر اح78مقم که بیام برادرمو بک45شم؟
میام ولی به یه شرط،برادرمو نمیک98شم
جونیور:باشه
-سرجوخه
شب فرا رسید..جونیور رئیس بود،خب همه ت8فنگ ها آماده بودند...
بزن بکوب بود... آن ها نزدیک برد بودند که ناگهان... آکوا.. نیک اکوا را دید.
نیک! به خودت بیا! خسته نشدی انقدر خل6اف کردی؟ واقعا اح8مقی!
__همه چیز برای من به پایان رسیده...
واقعا مسخرست! تو قبلا سرجوخه پلیس بودی چرا حالا...
__ساکت!
باشه منو بک65ش! بیا! تعارف نکن!
نیک عصبانی شد. یک تیر به بازوی آکوا زد و گذشت.. او جزو مافیا بود ولی نمی خواست به برادرش اسیبی برسد..
-سرجوخه
نامش نیک بود، اعضای مافیا او را صدا میزدند کاپیتان. طبق معمول یکی از این روز ها داشت با بقیه مافیا بازی می کرد...
گاد فادر.. اوه! بهترین نقش به نیک افتاد...
مافیا برد.. طبق معمول.
نیک:نقشه امشب چیه؟
آنتونی دوست صمیمی نیک گفت:عمم... نقشه رو ببین!
چشمانش خشک ماند... چرا آنجا.. چرا باید به گمرک حمله کنند؟
برادر نیک،آکوا انجا کار می کرد. ریسکش خیلی بالا بود..
دگر گویند از زیبایی یک طاووس
من شدم بی انتها و یک کابوس
گریعههههههه
چرا؟
نیکییییی اسمت عددی شدددد
محدودیت اسمب لود
باگ خورده بود
پروفایل جدید گذاشتم اشتباهی باگ خورد اسمم عددی شد
اوه خوبه
ارههه