I don't know. I can't. I am tired. UnderstandDo you understand?
نظرسنجی
𝔓𝔞𝔦𝔫 𝔣𝔯𝔬𝔪 𝔱𝔥𝔢 𝔅𝔬𝔱𝔱𝔬𝔪 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 ℌ𝔢𝔞𝔯𝔱
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
دوستت دارم.. دوستت دارم... دوستت دارم....
کافیست...؟ نه برای من.... نه برای تویی که قلبم را تصرف کردی... ماها به انتظارت نشستم... ولی تو... نیامدی.... این دردناک است مگر نه....؟ نه برای تو... برای من... برای ترسی که در وجود ام است... چه نکند... قلب او...کسی دیگر را میخواهد
گاهی همانند پیرزن های 80 ساله...
بر روی طاقچه خاکی اتاقم نمیشینم... بیرون را مینگرم... دستانم میلرزد... نه از فرط خستگی... از فرط درد هایی که کشیدم... گیسوانم سپید نشده اند...ولی..در باطنم.. همه چیز کهنه است... ع.شقی کهنه.. از سالیان دور.. البته برای من.... نه برای دیگران.... زمان برای من خیلی زود میگذرد مع.شو.قه من..
دلم تنگه پرتقال من...
گلپر سبز قلب زار من...
منو ببخش از برای تو..
هرچی که بخوای میارم..
اتل و متل نازنین دل...
زندگی خوب و مهربونه...
عطر و بوش همین غم و شادیه
کوچیک و بزرگمونه
خیلی نویسنده خوبی هستی
خیلی قشنگ مینویسی...
مرسی..
مانند یک عروسک.. گیر در نخ هایی در دستان دیگران..
نخ هایی نامرئی.. .. آری..
آنها ف.ر.ی.بم میدهند.. قلبم میگیرند... میب.وس.ند.. ولی.. ب.و.س.ی.د.نی..از جنس ف.س.ا.د
قلبم را تکه تکه میکنند.. پودر میکنند.. و...مرا رها میکنند
دوستانی با بال های ش.ی.ط.ا.ن.ی..
ب.ا.ز.ی.چ.ه خوبی ام.. مگر نه؟
این چه دروغی است این..
آیا.. آسمان ابی است؟ آیا واقعا به رنگ چشم های توست؟ آیا به رنگ اقيانوس هاست؟ آیا به رنگ لباس ننه جان؟ شاید دروغی بزرگ...
آیا شب مشکی است؟؟ به رنگ پیچ و تاپ موهات؟ به رنگ ابرو هایت؟ ؟ به رنگ غم؟ آیا اینگونه است؟ شاید دروغ ایست..
و رنگ ع.ش.ق.. واقعا قرمز است؟
به رنگ قلب؟ به رنگ خ.و.ن.؟.. ولی.. دروغی است.. دروغی بزرگ. .. مطمئنم. وقتی.. میروی از کنارم.. تک تک اینها بی رنگ میشوند.. ای دیدگان من
در دنیایی کوچک متولد شدم...
با بال های بزرگ...
روز ها... با نگاه های عجیب مردم..سرزنش میکردم خودم را..
میترسیدم.. از قضاوت.....بال هایم هنوز سالم بود.. اما.. مال آنها بریده شده بود.. تیکه شده بود..
نمیخواستم.. بال هایم زندگی ام را میساخت ولی..
روزها.. بال ها را مخفی میکردم..
ولی روزی... آشکار شد... بال هایم تکه شد.. پودر شد..
مانند ماهی.. در تنگی کوچک..
جثه ام بزرگ است..
دیواره های تنگ به بدن نحیفم فشار میآورد..
آب.. آب برایم ناکافیس..
روز ها.. در تباهی.. در کوشش شکتن تنگ..
ولی.. این شکستن به نفع من تمام میشود..
میمردم ولی. میروم جایی که جا دار است..
خداوندا...
نمیدانم.. نمیتونم... کی وقتش است؟
کی وقت اس که تمام شوم...؟
میشود؟
مانند یک پر... پرواز کنم؟