خاطره
یه روز جمعه تا ۴ بامداد بیدار بودم و مامانم بیدار شد و اسم منو داد میزد ای خدااا من خواستم برم ۲ صفحه چیزی بخونم مامانم گفت بیا ظرفارو بشور. 😑 داشتم سریال میدیدم هیچی نمیگفت.( از منطق مامانا)
یه روز جمعه تا ۴ بامداد بیدار بودم و مامانم بیدار شد و اسم منو داد میزد ای خدااا من خواستم برم ۲ صفحه چیزی بخونم مامانم گفت بیا ظرفارو بشور. 😑 داشتم سریال میدیدم هیچی نمیگفت.( از منطق مامانا)
یک روز من ۱۷.۵ گرفتم . بعدش به مامانم گفتم گفت چند نفر ۲۰ شدن؟ منم سرمو گرفتم پایین و بعد با همه ی اجداد مقایسه کرد 😔 روز بعد همه ی روز خوندم ۲۰ شدم ولی مامانم گفت امتحان چه اسون بوده که تو ۲۰ شدی 😭