[داستان دو شهر، چارلز دیکنز] بهترین روزگار بود، بدترین روزگار بود، عصر خرد بود، عصر حماقت بود، دوران ایمان بود، دوران ناباوری بود، فصل نور بود، فصل تاریکی بود، بهار امید بود، زمستان ناامیدی بود.
[داستان دو شهر، چارلز دیکنز] بهترین روزگار بود، بدترین روزگار بود، عصر خرد بود، عصر حماقت بود، دوران ایمان بود، دوران ناباوری بود، فصل نور بود، فصل تاریکی بود، بهار امید بود، زمستان ناامیدی بود.
[هملت ویلیام شکسپیر] مهمترین چیز این است که همیشه با خودت صادق باشی؛ در این صورت نمیتوانی به هیچکس دروغ بگویی.
ایزابل انگشتانش را بریده بود، اما گاهی وقت ها هنوز میتوانست آنها را احساس کند. مامان قلبش را جدا کرده بود. گاهی،هنوز میتوانست آنرا هم احساس کند. _خواهر خوانده، اثر جنیفر دانلی
گاهی آدمها راحتترند از چیزی که نمیتوانند به دست بیاورند متنفر باشند تا اینکه قبول کنند آن را خیلی میخواهند _خواهر خوانده،اثر جنیفر دانلی
ایزابل با خود گفت، من بردم. اما وقتی با عصا لنگانلنگان از دکه دور شد و احساسش فروکش کرد،فهمید اصلا نبرده است.خشمش برده بود.دوباره. _خواهر خوانده، اثر جنیفر دانلی
هیچکس طناب دار را ریشخند نمیکند، مگر قاتلی که از آن جان سالم به در برده باشد. _خواهر خوانده، اثر جنیفر دانلی
ایکس عزیز (x) اگه قراره برای پیدا کردنت انقدرررر زحمت بکشم و گیج بشم، و اگه انقد پیدا کردنت سخته، لطفا هیچوقت پیدا نشو. با تشکر