گفتاورد
( 🪆 ) Ida 3 هفته پیش
عکس

برایم از درد دل می‌گوید و زاری می‌کند. راستش دلم نمی‌خواهد از او بپرسم درد دلش چیست. برای من مسخره به‌نظر می‌آید. در جمع دوستان، در خانه و مدرسه، در میان آشنایان. هیچ جا و هیچ جا انگار منی وجود ندارد. به خانه که می‌آیم، نه کسی منتظرم است نه بوی غذایی به مشامم می‌رسد و نه چراغی روشن است. حتی به خودشان زحمت نمی‌دهند با من دعوا کنند، اگر روز بروم و روزها بعد هم نیایم مهم نیست. گویی من برای همه مرده‌ام.

گفتاورد
( 🪆 ) Ida 3 هفته پیش
عکس

شاید قطره آبی روی گلبرگ های لطیف یک گل باشد. شاید ستاره ای دنباله‌دار و بهانه ای برای آرزوهای شیرین باشد. شاید کتابی با جلد مخمل سرخ، میان کتاب های رنگ و رو رفته باشد. شاید پرتویی باشد که از پنجره بر صفحه‌ی دفتر می‌تابد. شاید پروانه‌ای جسور به دنبال نور باشد و شاید زرق و برق لباسی باشد. شاید هم چوب دستی جادویی‌ست و با صدایش جادو می‌کند. فقط می‌دانم هرچه باشد زیباست، چه بال شیشه‌ای سنجاقک باشد و چه درخت بهار نارنج. او ستودنی‌ست و من در ردیف اول کلیسای او نشسته‌ام.