

برایم از درد دل میگوید و زاری میکند. راستش دلم نمیخواهد از او بپرسم درد دلش چیست. برای من مسخره بهنظر میآید. در جمع دوستان، در خانه و مدرسه، در میان آشنایان. هیچ جا و هیچ جا انگار منی وجود ندارد. به خانه که میآیم، نه کسی منتظرم است نه بوی غذایی به مشامم میرسد و نه چراغی روشن است. حتی به خودشان زحمت نمیدهند با من دعوا کنند، اگر روز بروم و روزها بعد هم نیایم مهم نیست. گویی من برای همه مردهام.