
گفتی باید بری. منم بمونم که به ماهیام آب بدم، بیابونو جارو کنم، فیلمارو گوش کنم و آهنگارو ببینم، چای بخونم و کتاب دم کنم، روی تلوزیون بشینم و صندلی نگاه کنم، کفشامو بپوشم و برم توی تخت. برای پرنده ها استخون بندازم و لب پنجره برای سگا دون بپاشم. تختمو مرتب کنم و رو زمین بخوابم. زنگ بزنم به اورژانس و بگم چه کمکی ازم بر میاد. با دستمال آب استخرو خشک کنم. عینک آفتابیمو بزنم و بشینم به تماشای ستارهها. بری که من بمونم و هر چیزی که یادم نمیاد قبل تو چطور انجام میدادم.





















