
ناظر جونم تروخدا رد يا شخصى نشه پلييييييييييييييز
ناظر ازت خواهش ميكنم تروخدا رد يا شخصى نكن دو پارت قبلى شخصى شد لطفا اين شخصى نشه
رها ويو: داشتيم ميرفتيم پيش پسرا كه يكى از پشت دستمو گ.ر.ف.ت برگشتم كه ديدم يه مرد م.س.ت.ه مرده: چه خوشگلى ت.و بيا بريم يكم خ.و.ش.گ.ذ.ر.و.ن.ى ج.ي.غ كشيدم كه توجه بچه بهم جلب شد شستم رو زير بغيه انگشتام گذاشتم و طستمو مشت كردم ( علامت نجات ) مرده داشت منو م.ي.ك.ش.ي.د كه يهو نامجون اومد و دستمو از تو د.س.ت يارو آ.ز.ا.د كرد نامجون: هى ع.و.ض.ى به چه جرعتى بهش د.س.ت ميزنى؟ و شروع كرد به ك.ت.ك كارى انقدر مرده رو ز.د كه فرار كرد ب.د.ب.خ.ت نامجون: رها خوبى؟ چيزيت نشد كه؟ من: نه مرسى كه كمكم كردى جلو رفتم و يه ب.و.س.ه ريز رو گ.و.ن.ش كاشتم يه لبخندى بهم زد كه چال گونه ى پ.د.ص.گ.ش معلوم شد اين چال گونه د.ي.و.و.نم ميكنههههههه وسط اين فضاى ع.ا.ش.ق.ا.نه ا/ت پيداش شد و ر.ي.د تو همه چى
ا/ت: اگر كاراى ع.ا.ش.ق.ا.ن.ت.و.ن تموم شد بياين بريم من گشنمهههههه من: باشه اومديم رفتيم رستوران و غذا خورديم براى تشكر من غذاى نامجونو حساب كردم چيه؟ فكر كردين غذاى همرو حساب ميكنم؟ نخير من خيلى خسيسم رفتيم هتل من و سوا تو يه اتاق بوديم ا/ت و نيكا هم تو يه اتاق از طرف پسرا جيمين و نامجون تو يه اتاق تهيونگ كوكم تو يه اتاق ما دخترا جمع شده بوديم تو اتاق ا/ت و نيكا و داشتيم جرعت حقيقت بازى ميكرديم سوا از من سوا: جرعت يا حقيقت؟ من: حقيقت سوا: امروز كه نامجون بهت كمك كرد چه حسى داشتى؟ من: خب خيلى حس خوبى داشت عالى بود احساس كردم واقعا روم ك.ر.ا.ش.ه سوا: اوكى اوكى بطرى رو بچرخون بطرى رو چرخوندم سوا از ا/ت سوا: جرعت يا حقيقت؟ ا/ت: جرعت سوا: اووووو چقد شجاعى خب بچه ها پيشنهاد بدين نيكا دم گوش سوا يه چيزى گفت كه سوا خوشحال شد سوا: ايول همين. ميگم خب خب اهم اهم ج.ذ.ا.ب شد
بايد يه روز اتفاقى خودتو ب.ن.د.ا.ز.ى تو ب.غ.ل تهيونگ ا/ت: اااااااااااا ( ج.ي.غ ) نيكا: البته اگه جاستين غ.ي.ر.ت.ى نشه ا/ت: ياااا م.ي.ز.ن.م.تااااا ا.ل.ا.غ نيكا: 😝 من: باشه بابا ول كنيد راستى جاستين كجاست؟ ا/ت: از بعد رستوران گفت ميره خوراكى بخره وايسا بهش زنگ بزنم ا/ت ويو: به جاستين زنگ زدم بعد از چند تا بوق جواب داد جاستين: الو؟ من: الو سلام خوبى؟ جاستين: يس تنكيو تو چطورى؟ من: منم خوبم كجايى؟ قرار بود بياى هتل جاستين: همين الان از سوپر اومدم بيرون ( چقدر باكلاس ) برات انرژى زا مانستر گرفتم من: ايوللللللل زود بيا هتل جاستين: راه افتادم يكم ديگه ميرسم من: اوكى انيونگ جاستين: باباى قطع كردم بچه ها با قيافه كنجكاو ز.ل زده بودن به من داشتم براشون تعريف ميكردم كه جاستين چى گفت كه زنگ در به صدا در اومد…
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
‿︵‿︵‿ زیبا بود لذت بردم🙂💕🤲🏼
رمانم میـבوستے ؟!!!!!
بیا یـہ رماט با ژانر בرام عاشقانـہ בارم
بـہ پیج بالا سر بزن ‿︵‿︵‿︵
ıllıllııllıllııllıllııllıllııllıllııllıllı
♬ ◁❚❚▷↻
ادمین مایل به پین؟!🤍🥺
اگه دوست داری پاک کن:)
های هانی✨💎
یه داستان درباره ی شوگا ساختم✨💎
ولی شخصی شد✨💎
میشه ببینیش؟ ✨💎
اگه خوشت اومد میشه دنبال کنی✨💎
تنکیو✨💎
فالوت میکنم✨💎
پین؟ ✨💎
بیا و فالوم کن👍😐ناظر تستتم
منم باور کردم😐
اوکی ......
ولی به ثانیه نگاه کن 👍😐
خب دیگه الان تو سی و خورده ای پیش اون دو ساعت پیش سر ما رو کلاه میزاری برادر؟
اوکیییی...
یادت باشه اینو فقط ....