6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Midnight انتشار: 4 سال پیش 7 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
با سلام ، اینم قسمت دوم داستانم امیدوارم که خوشتون بیاد 🌹 راستی یک صفحه رو توی دو تا سوال گذاشتم . هر پارت ۴ صفحست حدودا .
فصل دوم : قضیه چیست؟
لوسی با قیافه ای هراسان به او نگاه کرد . پسر گفت : نگران نباش همه چیز رو بهت توضیح میدیم ، ولی اینجا جاش نیست . لطفا دنبالمون بیا ، نگران نباش ما میدونیم چجوری میتونی برادرتو نجات بدی .
با اضافه کردن جمله آخر لوسی کم کم دنبال آنها راه افتاد . بعد از اینکه از یک خیابان و چند کوچه گذشتند به کوچه آخر وارد شدند . در انتها یک خرابه ای که انگار بعد از زلزله ای فرو ریخته باشد قرار داشت ، و این کمی مشکوک بود به دلیل اینکه خانه های کنار آن همگی نوساز بودند و لوسی حس عجیبی داشت . احساس میکرد که کس دیگری آن خانه را نمی بیند .
پسر با دیدن چهره متعجب و شکاک او گفت : میبینم که اون خونه نظرت رو جلب کرده . نگران نباش الان میفهمی چرا اون مدلیه برای اینکه داریم میریم توش . و اگه که از تعجب نکردن افراد اطرافت متعجبی ، باید بگم که آره اونا نمیتونن خونه رو ببینن . ولی الان وقت خوبی نیست همه چیز رو به زودی میفهمی ، قول میدم .
او با لبخندی دیگر صحبتش را پایان داد و با او و دختر دیگر به سمت آن مخروبه به راه افتاد .
بعد از چند قدم که وارد شدند به سمت زیر زمین به راه افتادند . زیر زمین خاک گرفته و پر از عنکبوت و انواع حشرات بود ، ولی بیشتر از آن که شبیه به یک زیر زمین باشد ، شبیه به یک انبار وسایل بدرنخور و یا از کار افتاده بود . انواع وسایل برقی قدیمی و جدید ، و حتی وسایلی که لوسی آن ها را نمی شناخت ، چندین هولوپ و وسایلی نظیر آن ها در گوشه های مختلفی روی هم افتاده بودند . پسر به سمت گوشه ای از انبار حرکت کرد که به غیر از یک قاب عکس قدیمی بر روی دیوار آن چیزی نبود . عکس مربوط به مردی تقریبا همسن پدر خودش بود . یک عینک مستطیلی شکل داشت و دختر ۴ یا ۵ ساله ای بر روی شانه او نشسته بود . دختر مو های خرمایی و کوتاه و چشمان آبی خوش حالی داشت . پسر به طرف قاب عکس رفت و آن را چرخاند . لوسی یادش آمد که در راه وردو به زیر زمین چندین قاب عکس دیگر هم از این پدر و دختر دیده بود . خانواده خوش حالی به نظر می رسیدند . صفحه کلیدی آن جا بود ، کدی را وارد کرد و ناگهان در مخفی پشت یک جعبه بزرگ کنار رفت . دختر و پسر همراه با لوسی به طرف آن رفتند و از آن گذر گاه رد شدند و در پشت سر آنها بسته شد و قفل شد . از چندین پله پایین رفتند و به یک مکانی مانند تالار وسیعی رسیدند ، وسعت آنجا تقریبا به اندازه یک زمین فوتسال بود ، چندین صندلی و مبل و یک میز گرد با چندین صندلی دور آن در وسط آنجا قرار داشت و پسری بر روی آن ها نشسته بود . یک مکان دایره مانند در انتهای آنجا قرار داشت و یک صفحه کنترل هم در کنار آن بود . در یک گوشه از تالار یک مکانی مانند آشپز خانه وجود داشت که به تالار دید داشت . آنجا ارتفاع بسیار بلندی داشت ، و یک طبقه دیگر هم بر روی آنجا واقع شده بود که به طبقه اول پله داشت . طبقه دوم راهرویی بود که سر تا سر آن در های مختلفی بودند که لوسی حدس میزد اتاق خواب باشند . هنگامی که لوسی داشت به سوالات خود پاسخ میداد یک دختر دیگر از یکی از اتاق ها بیرون آمد و به آنها پیوست . طبقه اول دو راه به اطراف داشت ، یکی آن که راه خروج بود و لوسی از آن آمده بود ، و دیگری که احتمالا به تالار دیگری منتهی میشد . پسری که لوسی با او آمده بود به او گفت : خب ، دوست داری از کجا شروع کنیم ؟
لوسی شروع کرد : شما ها کی هستین ؟ با من چی کار دارین ؟ برادرم کجاست؟
قبل از اینکه لوسی سوال دیگری بپرسد پسر شروع کرد : خب باشه ، اول از همه اینکه ما دشمت تو نیستیم ما دوستیم ، ما هم مثل تو دنبال شکست دادن لرد هستیم و توی این راه چیز های خیلی زیادی رو از دست دادیم . حتی دوستانمون رو .گرچه در مورد تو ، تو فقط اومدی دنبال برادرت ، نه ؟
وقتی که لوسی سرش را به نشانه جواب مثبت تکان داد ، تازه متوجه قیافه های آنها شد ، به دلیل اینکه تا الان هر دو یک هودی سیاه به تن کرده بودند . پسر ، مو های قهوه ای روشن ، و کمی رنگ سبز بر روی موهایش داشت که با چشمانش همخوان بودند ، زخم قدیمی بر روی قسمت پایینی لبش داشت ، و دارای بدنی ورزیده و ورزشکاری بود . دختر موهای سیاهی داشت که در انتها آن ها را به رنگ آبی پر رنگ رنگ زده بود ، موهای کوتاه و صافی داشت که به یک طرف ریخته شده بودند و چشمان طوسی او شکاک به نظر میرسیدند . پسر دیگر موهایی نارنجی داشت که پشت آنها بلند و پایین آنها کوتاه بود و عینکی طبی به چشم زده بود چشم های آبی پر رنگ او با شور و شوق در حال تماشایش بودند ، او تبلتی در دست داشت که تا آن لحظه در حال کار کردن با آن بود . دختر دیگر مو های فرفری قهوه ای داشت که پایین آن ها را مش کرده بود . موهاش بلند بودند و برای اینکه در جلوی صورتش نباشند آن ها را در پشت سرش دم اسبی بسته بود . صورتی ککی مکی و چشم هایی کنجکاو و سیاه داشت . درست زمانی که لوسی تماشای آن ها را تمام کرد ، پسر مو سبز شروع به صحبت کرد :
خب ،قبل از این که زیادی به مطلب فرو بریم ، بیا اول با هم آشنا بشیم . اسم من دیوید تکت جونیوره ¹ ، ولی خواهشا منو دیو صدا کن . ( به دختر بغل دستیش اشاره کرد و گفت ) ایشون سارا تایلره ² یکی از بهترین جنگجو هامون ، و یک فرد بسیار شجاع و بی نظیر . (به پسر مو بلند اشاره کرد ) کسی که اینجا وایساده لوک هیل ³ هستش و یه جورایی مغز گروهه . حک کردن و ردیابی و این جور چیزا کار اونه . دختری که اون طرف هم وایساده ....
ناگهان خود دختر شروع به حرف زدن کرد :
من هلن گریس ⁴ هستم . خوشوقتم . نمیدونی چقدر از اینکه یه دختر دیگه رو اینجا می بینم خوش حالم .
لوک گفت : ولی الانشم شما یکی بیشتر از ما دارین ...
هر دو دختر به او چشم غره رفتند .ناگهان تالار غرق در نور آبی شد و کامپیوتر آنجا با صدای هوش مصنوعی شروع به صحبت کرد : اجازه داده شد . کد : صفر _ یک دختر دیگری از طریق وسیله ی دایره مانند که حالا معلوم شده بود که تلپورتر بود وارد شد . دختر با موهای خرمایی و چشمان درخشان آبی و با ظاهری خسته . همان دختر توی عکس بود . گرچه دیگر بچه نبود مطمئنا . با یونیفرم آزمایشگاهی و ماسکی که در دستان خود داشت وارد اتاق شد و به سمت آنها آمد . مدتی طول کشید تا متوجه لوسی شد . با لبخندی و با چشمانی پر از شوق و امیدواری با لوسی دست داد و سپس شروع کرد به حرف زدن : سلام لوسی . فک کنم بچه ها خودشون رو تا الان معرفی کردن . اسم من امیلی نلسون ⁵ هست . اوه و راستی اسم هوش مصنوعی ما هم آلا ⁶ هستش . ولی اینجا بده بیا بریم یه جا بشینیم بقیش رو واست تعریف کنم .
1. David Tacket Jr. (Dave)
2. Sarah Tyler
3. Luke Hill
4. Helen Grace
5. Emily Nelson
6. ALA
لوسی به حرف امیلی یا اونجوری که خودش گفت ، ام ، گوش کرد و همراه با بقیه رفت و روی مبل های آنجا نشست . مبل ها در مکانی دایره مانند دور هم گذاشته شده بودند که یک میز ناگهان در بین آنها پدیدار شد که معلوم بود بر رویش پروژکتور های هولوگرام و کره زمین و خیلی چیز های دیگه تهیه شده بود . وقتی که نشستن ، امیلی بدون هیچ معطلی به سر اصل موضوع رفت : لوسی چیزی درباره جهان های موازی میدونی ؟
لوسی با حرک سرش جواب مثبت را نشان داد . بالاخره سم باید برای یک نفر درباره تازه های جهان علم سخنرانی میکرد دیگه .
امیلی رفت سر مبحث بعدی : خب پس باید بدونی که بینهایت تا جهان وجود داره که هر کدومشون از روی یک اتفاق مهم و از روی زندگی تک تک موجودات کره زمین ساخته شدن . برای همینه که احتمالش از بینهایت هم بیشتره . همه این زمین ها از روی زمین پرایم ، یا اونجوری که لرد دوست داره صداش کنه ، زمین مادر یا زمین ایکس به وجود اومدن . تمامی زمین ها یک فرکانس خاصی دارن که فقط از اون طریق میشه باهاشون صحبت کرد . بعضی از زمین ها مثل این زمین و زمین تو ، ارتعاش ها و فرکانس های خیلی کمی رو ساطع میکنن ، واسه همین دسترسی و ارتباط با اونا خیلی سخته . میدونستی اینکه هر دفعه که تلوزیون خونت رو روشن میکنی چقدر احتمال داره که برنامه تلوزیونی که داری میبینی ، برنامه ای از یک جهان دیگه باشه ؟ که فرکانس هاش داده با دنیای تو قاطی میشه ؟ به همین سادگیه . متاسفانه یا خوشبختانه زمین ما و زمین تو ، توی نقطه ای واقع شدن که بیشتر از هرجایی به زمین تهی نزدیکه . راستی زمین تهی زمینیه که هیچ ارتعاشی نداره و تنها راهش از زمین پرایمه . به همین دلیل خاص بودن و نزدیک بودن زمین های ۳۰۷ و ۲۰۹۸ لرد ما که دنبال قدرت های زیادی هستش ، از وقتی که راهی برای ارتباط با زمین شما پیدا کرده ، دنبال گرفتن آدم های قدرتمند و با ارزشی از زمین شماست . که از اتفاقاتی که توی این زمین میوفته هیچ اطلاعی ندارن و ممکنه بخاطر جونشون و این ممکنه ترسیده باشن یا چون که نمیدونن چجوری از قدتشون استفاده کنن استفاده نا به جایی بکنه . درست مثل دیوید . و درست مثل تو و برادرت .
لوسی با تعجب به دیوید نگاه کرد . نمیدانست که جزو یک زمین بوده اند !! به امیلی رو کرد و گفت : ولی چرا من و برادرم ؟ و یا چرا دیو ؟ این همه آدم توی زمین ما زندگی میکنه ! یا اصلا چه مشکلی با گرفتن آدما از زمین خودش داره ؟
امیلی جواب داد : لوسی ، لرد تمامی آدم های پر قدرتی که روی این زمین زندگی میکردن رو قتل عام کرد . اونایی که فکر میکرد ممکنه یه روزی در مقابلش بایستن . و اونایی رو که دزدید رو خواست جایگزین اونا کنه و خیلی هم خوب موفق شد توی اون کارش . فقط افراد کمیشون تونستن فرار کنن که بعدش به ما پیوستن . الان اونا توی شهر های دیگه داره مقاومت میکنن و به مامورین آزادی معروفن . حتی هوش مصنویی که من ساختم هم از روی همین اسم ساخته شده . آلا مخفف Agent Libraty Assistant دستیار مامور آزادی .
امیلی میخواست به حرف خود ادامه بدهد که ناگهان آلارمی در گوشه ای پدیدار شد . امیلی برگشت و گفت : بقیش رو یا خودم توضیح میدم ، یا بقیه بهت میگن . نگران نباش حال برادرت هم خوبه . ولی تو دو راه حل داری . میتونی به ما بپیوندی و با هم لرد رو شکست بدیم ، یا اینکه میتونیم کاری کنیم که تو و برادرت و هر چند نفر دیگه که میخوان فرار کنین به زمین خودتون . این کارو تقریبا هر دو ماه یکبار انجام میدیم . میدونی خیلیا هستن که دوست دارن برگردن به زمین خودشون بنابر این اگه تو هم یکی از اونایی سرزنشت نمیکنم ، ولی بدون که ممکنه بازم این اتفاق بیوفته . فعلا باید برم . بهتره تو هم استراحت کنی . احتمالش خیلی کمه که فردا همدیگه رو ببینیم ولی سعی میکنم تا جایی که میشه زودتر ببینمت و همه چیز رو برات توضیح بدم . فعلا خداحافظ بچه ها .
او با همه خداحافظی کرد و سپس به سمت تلپورتر رفت . مختصات مقصد رو وارد کرد و بعد ناپدید شد . دیو ، اتاق لوسی را به اون نشان داد و به او شب به خیر گفت . لوسی بر روی تختش نشست و به فکر فرو رفت تا این که از شدت خستگی خوابش برد .
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بود
پارت بعدی رو زود تر بزار خیلی دوست دارم بفهمم امیلی کیه
باشه حتما D: