
هومم
وقتی اکلیل ها و کاغذ رنگی ها در کانال کولر مستقر شدن entp برگشت و گفت: infp بهتره تو بری ما هرکدوممون پیش entj یه خلافی کردیم بهمون اعتماد نداره../ enfp: اره اره تازه لباست خیلی پف پفیه نه؟ بگو گرمت شده تا کولر رو روشن کنه infp: هومم ولی اگه نکرد چی؟ esfp: اون وقت منم وارد عمل میشم و خببب یه دردسری میسازم دیگه.../ estp: هومم منم پشتیبانم(تقریبا مثل سلولهای پشتیبان نورون ها کاری انجام نمیدن فقط مواد غذایی رو به نورون ها میدن.../) infp: هومممم اوکی ولی من هیچی رو گردن نمیگیرما!..enfp: باشه داوشم اوک entp:واسا infp! برگشتم سمتش infp: هوم؟ ...entp نزدیک تر شد و دستش رو اورد سمت من روی لپم entp: اینجا..یکم اکلیل ریخته..نباید ضایع بشیم هوم؟ infp: اوهوم(نویسنده اعلام میکند کلمه ای به جز هوم به ذهنش نمی اید../) entp:خب بهتر شد حالا برو infp: هوم .../ سریع رفتم گونه هام سرخ شده بودن شاید..اینطوری دیگه نیازی به پلن بی نبود..چون قیافم از گرما زار میزد..رفتم پیش entj: امم ببخشید entj اما اینجا خیلی گرمهه نمیشه کولر رو روشن کنی؟ entj: وای infp مگه اینجا چقدر گرمه؟..سرخ شدی مث لبو! مطمعنی گرما زده نیستی؟ infp: نه نه حالم خوبه تو کولر رو روشن کنی حالم بهتر هم میشه entj: باشه الان میرم کولر رو روشن کنم.../ از اون طرف چهار خرابکار(entp.enfp.estp.esfp) رو دیدم که خوشحال بودن نقشه گرفته همون لحظه بود که کولر روشن شد..
اکلیل ها و کاغذ رنگی ها با فشار از کانال هوا بیرون اومدن..سبز ابی صورتی طلایی قرمز بنفش نقره ای مشکی قهوه ای و...سالن مهمونی پر از رنگ های مختلف شد از طرفی یه بادکنک بزرگ بنفش رو دیدم که فکر نمیکنم توی کانال هوا جاش شده بوده باشه زیادی بزرگ بود از اون طرف estp رو دیدم که توی یه لوله فوت کرد و یه چیزی مثل سوزن به بادکنک خورد و اون رو ترکوند بادکنک با صدای بلندی ترکید و یه کاغذ بزرگ رنگی رنگی ازش بیرون اومد که روش نوشته بود "تولدت مبارکentj!" درسته تولد entj بود و ما این سوپرایز رو براش ترتیب داده بودیم برگشتم و به entj نگاه کردم چهره اش حاکی از خوشحالی بود معلوم بود که از سوپرایز خیلی خوشش اومده بود! گروه چهار خرابکار از گوشه سالن که توش قایم شده بودن با یه اسپیکر بزرگ بیرون اومدن و اهنگ گذاشتن تا بقیه برقصن../ enfp به سمت intj رف و اون رو از سرجاش بلند کرد تا برقصه ..اولش intj یکم ناز کرد ولی بالاخره شروع به رقصیدن کرد رقصش به قدری فوق العاده و خفن بود که بقیه تایپا هم تصمیم گرفتن یه تنی بهم بزنن و از جاشون پاشن../
تنها تایپی که نشسته بود intp بود که داشت با ارامش چیپس میخورد .../ همون لحظه(عوفف)نگاهم به entp افتاد infp: همه اینا کار تو بود مگه نه؟ entp: امم یجورایی اره ...به نظرم حوصله سر بر بود اگه روز تولدم اینقد حوصله سر بر تموم میشد پس به entj کمک کردم روز تولدش خسته کننده نباشه! infp: تا حالا..کسی سوپرایزت کرده؟ entp: خب اره infp: و چه کسی سوپرایزت کرد؟ entp:..حرف زدن راجب بهش سخته اما/ با چند قدم خودشو بهم نزدیک تر کرد/ تو! infp: هوم؟ کی وقت کردم سوپرایزت کنم؟ entp: یکم بهش فکر کن به نظرت عجیب ترین چیزی که بعد از یه روز کاری توی خیابون میتونی ببینی چیه؟..یکم فکر کردم..نکنه تصادف ماشین رو میگف؟ entp: درسته اونموقع تو..در واقع منو سوپرایز کردی برام عجیب بود که چطوری کسی از همچین تصادفی در رفته باشه اونم فقط با پند تا خط و خش و استخوان شکسته ...یکم که فکر کردم دیدم غریزه ات برای زنده موندن خیلی بیشتر از منه پس...تصمیم گرفتم بیشتر به زندگیم امیدوار باشم infp: هیی تو دنده شکسته منو عمل قلبمم رو ندیدی؟..دکترا میگفتن برای بچه ای مثل من اون جراحیا خیلی سنگین بودن entp: اما میببینی؟ دوباره روبروی من سر مر گنده وایسادی انگار نه انگار که چه دورانی رو گذروندی...infp:شاید.../ entp راست میگفت اما من هم همچین زندگی عادی ای نداشتم به عنوان یه یتیم توی یتیم خونه زندگی اشغالی رو تحمل میکردم..! entp: هیی بسه دیگه چقدر زود قیافت میره توی هم! ..دستش رو به سمتم دراز کرد:مایلی با من برقصی؟! infp: هومممم پیشنهاد بدی نیست اوکی...
اون با ارامش من رو به سمت خودش کشید و دستش رو گذاشت پشت کمرم..نمیدونستم اینقدر رقاص خوبیه! من عمرا نمیتونستم برقصم اما به لطف کمک های اون بعد نیم ساعت هنوز هم سرپام! entp: چه دختری هستی اخه؟ چقدر باید جلوی زمین خوردنت رو بگیرم؟ infp: ععع من هیچی رقص بلد نیستم با این حال نیم ساعته سرپام! entp: که اونم به لطف کمک ها منه! infp: اصلا اگه ازم خسته شدی میتونیم بشینیم ها؟ entp: عجب تنبلی هستی یا؟ الان که یه معلم رقص بالا سرت داره باهات میرقصه سعی کن رقصت بهتر بشه! infp: هومم اوکی استاد بهم بگو چیکار کنم فقط اینقد غرر نزن..entp: اوکی ببین پاهات باید.../entp داشت با ارامش برام توضیح میداد و منم سریع یاد میگرفتم از طرفی چشمای خیره infj که داشت سوراخ سوراخم میکرد و نگاه پر ذوق intp که باعث میشد خجالت بکشم رو مخم بود اما با این حال...entp: خیلی بهتر از قبل داری میرقصی.افرین infp: تو هم کمتر غر میزنی ..افرین تر entp:(هاها ها ها مثلا خنده کوچولو کیراش طوری../) به نظر میاد خسته شدی بهتره بریم بشینیم../ بعد از اینکه هرکدوممون به یه سمت رفت تا بشینه intp و infj مثل روح بو داده اومدن بالای سرم..
با داد و هوار توی سرم جیغ میکشیدن میتونستم جملاتی مثل: اون پسره چی داره اخهه یا مگه تو داداش ندارییی من بی غیرتم اگه بزارم اون دوباره دستشو به یه تار موت بزنههه...رو از infj بشنوم و جملاتی مثل: چقدر بهم میایننننننننننننن یا واییییییی گوشیمم پر شد از عکسای شما دوتتتاا الا میرم اپلودشون کنمممم یا تو کییی وقت کردییی اینقد با entp اوکی بشیی؟ ...رو از intp بشنوم. اون وسط بین قطب های اهنربا گیر کرده بودم(منظورم اینه اینقد چملاتشون متفاوت ولی از یه موضوع بود مثل اهنربا شده بودن) که خوشبختانه enfp مثل فرشته ی نجات پرید وسط و منو نجات داد enfp: چه خبره اینجا؟ infp بیا entj کارت داره..دنبال enfp رفتم یعنی entj چیکارم داشت؟ رسیدیم به گوشه سالن دورترین نقطه از جایی که همه نشسته بودن entj: هوممم پس بالاخره اومدی infp ها؟ infp:...هوم entj: پس تو کسی بودی که اون همه اکلیل روو ریختی توی کانال کولر؟ infp: نه entj: دروغ نگو! تو گفتی کولر رو روشن کنم! infp:هوم درسته اما در اون باره من تنها کار عملی ای که کردم این بود که به تو گفتم کولر رو روشن کنی درسته که ایده شو من دادم ولی اکیپ چهار خرابکار کارا رو انجام دادن...entj: چهار خرابکار؟ هام اوک اوکی واقعا بهت نمیخورد با اون لباس توی کانال کولر شیرجه زده باشی..خب خوبه! infp: ععجببب entj: اره دیگه..نگران لباست بودم که خداروشکر اوکیه infp: یعنی نگران خودم نبودی؟ entj: اون که بحث اش جدا اره نگران خودتم بودم..چرا اخه برای یه سوپرایز اینقد اذیت میکنین خودتونو؟ infp: مهم اینه که تو خوشحالی مگه نه؟ entj: چی؟ .. یدفعه مثل بچه کوچولو ها زد زیر گریه entj: ولی مدیونین اگه دوباره منو نگران کنینننن هقققق infp: هی خوبی؟ نه دیگه نگرانت نمیکنیم و راستی هنوز کیکت مونده کادوهات زودباش اشکاتو پاک کن که کلی کار داری entj: هق هق باشه...
کمی بعد که کیک تولد رو اوردن (یه کیک بزرگ چند طبقه قرمز با رگه های بنفش با یه عالمه شمع روش) entj با یه فوت بزرگ یک نفس همه شمع هارو خاموش کرد منم که نزدیکش بودم با اون فوت کل موهام بهم ریخت و همه مهمونا شروع به خندیدن کردن کیک بین مهمونا تقسیم شد و همه از کیک خوردن..(از طرف شخص سوم میگم چون این تیکه رو شخصیت اصلی ندید../) مهمون ها در حال خوردن کیک و چایی بودن که enfj رفت به طرف entj خوشبختانه دور و برش خلوت بود پس دستش رو به سمت کیفش برد و اون بسته بندی کوچولو که با احتیاط کادو پیچش کرده بود رو بیرون اورد! entj: امم این چیه enfj؟ اون پسر با وجود تمام ابهتش اون موقع کوچولو و سرخ شده بود.گفت: بازش کن میفهمی..یه کادوعه برای تو! entj خوشحال شد و سعی کرد که جدی به نظر برسد میخواست بسته بندی کادو رو به قدری ریز ریز کند که از مولکول هایش هم کوچک تر شود اما با اینکه دستاش میلرزید با ارماش بسته بندی رو باز کرد "یه گردنبند!" entj با خودش فکر کرد "چطور میدونست من بین اکسسوری ها گردن بند رو بیشتر از همه دوست دارم؟ entj: کادوی قشنگیه ..مرسی! enfj: یعنی یعنی ازش خوشت اومد؟ entj دوباره یه نگاه به گردن بند انداخت گردنبند ظریفی بود با شکل یه قلب که فقط entj: چرا نصفه اس؟ enfj: چون...چونن..دستش رو دوباره توی کیفش کرد و نصفه دیگر قلب رو بیرون اورد enfj: گفتم ست باشیم...البتهه کاملا کامالاا ایدهه مسخرهه اییهه اگه تو قبول نکنینینی اصصلااا عیبیی ندارههه entj: من...باید فکر کنم...enfjکه به نظر میرسید از تمام موجودات جهان هستی ریز تر شده باشد بدون اینکه چیزی بگوید دوان دوان دور شد entj با خودش فکر کرد.."چه پسر بامزه ای!" اما درباره کادوش..باید چیکار میکرد؟
(برگشت به شخصیت اصلی) مهمونی تموم شد و همه رفتن خونشون منم با داداشی رفتم خونه و گرفتیم خوابیدیم...صبح روز بعد با هیجان بلند شدم و به intp زنگ زدم: هییی intpp الان وقتشهه؟ intp: ارههه الاننن زود باشش infp: باشهه...با عجله رفتم خونه enfp : هیی دخترر enfpppppppppp بیدار شوووووووو enfp: چی شده ترب سبز؟...infp: یه کتابب یه کتابببب یه کتاببب میخامممم enfp: چه کتابی ترب سبز؟ infp:کتاب (مثلا یه چیزی) رو میخاممممم enfp:اخه ترب سبزم الان میخوایش چیکار؟ infp: ععع تو چیکار داریی برام بیارش دیگهه enfp: باشه باشه ترب سبز(از اینجا شخص سوم صحبت مینماید) enfp از تخت بلند شد رفت صبحونه خورد و دندانهاشو مسواک زد و بعدش لباس پوشید و رفت به کتابخونه با خودش فکر میکرد"هعیی اخه ترب سبز اول صبی کتاب میخای چیکار؟" به کتابخونه که رسید چشماش از تعجب گرد شد.../
(برگشت به شخصیت اصلی) مهمونی تموم شد و همه رفتن خونشون منم با داداشی رفتم خونه و گرفتیم خوابیدیم...صبح روز بعد با هیجان بلند شدم و به intp زنگ زدم: هییی intpp الان وقتشهه؟ intp: ارههه الاننن زود باشش infp: باشهه...با عجله رفتم خونه enfp : هیی دخترر enfpppppppppp بیدار شوووووووو enfp: چی شده ترب سبز؟...infp: یه کتابب یه کتابببب یه کتاببب میخامممم enfp: چه کتابی ترب سبز؟ infp:کتاب (مثلا یه چیزی) رو میخاممممم enfp:اخه ترب سبزم الان میخوایش چیکار؟ infp: ععع تو چیکار داریی برام بیارش دیگهه enfp: باشه باشه ترب سبز(از اینجا شخص سوم صحبت مینماید) enfp از تخت بلند شد رفت صبحونه خورد و دندانهاشو مسواک زد و بعدش لباس پوشید و رفت به کتابخونه با خودش فکر میکرد"هعیی اخه ترب سبز اول صبی کتاب میخای چیکار؟" به کتابخونه که رسید چشماش از تعجب گرد شد.../
(واد دا..چرا پرید اسلاید 9؟) کتابخونه پر از راههای عجیب و غریب شده بود و هرکدوم از اون راه ها به یه جایی ختم میشدن که البته معلوم نبود کجا..سرش که برگردوند intj رو دید تعجب کرد:intj؟ اینجا چیکار میکنی؟ intj: عه enfp تو چطور اومدی اینجا؟ enfp: هیچی تر...infp بهم گف بیام اینجا تا یه کتابی رو براش بیارم intj: عجیبه منم بخاطر intp اومدم اینجا..enfp: بهتره برگردیم اینجا که چیزی نداره..intj: اره فکر خوبیه ...برگشتن به طرف در اما...enfp: هی در قفل شده! intj: بزار ببینم...اره به نظر میاد از بیرون قفل شده..enfp: حالا باید چیکار کنیم؟ یکدفعه چیزی بالای سرشون شروع به تکون خوردن کرد..: به اینجا خوش امدیددد اینجا کتابخونه فراره و شما باید با حل معما ها به من کتاب هایی که میخام رو بدیدد که البته اگه کتاب اشتباهی به من بدید..مجبور میشم خودتونو بگیرمم پسس حواستون رو جمع کنید و موفق باشید! دختر و پسر به همدیگه نگاه کردن...چه اتفاق غریبی!
اولین معما روبه رویشان بود..پایان p3
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام به کسایی که این کامنت رو میبینین...این پارت چهارمه اشتباهی زدم سوم.../
دوتا پارت سه داریم ولی خوببب خودتون تشخیص بدین چی به چیه
بازم ببخشید../
تولدت مبارک ماهزاد🐚
بیوم؟
تولدت مبارککک
هی;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
تولدت مبارک باشهههه^^
تولدت مبارکککک:)))
سلامم ^^❤
تولدت مبارک باشهه ^^💕
امیدوارم به همه ی ارزوهای قشنگت برسیی ^^❤
سلاممم
تولدت مبارکککک
امیدوارم به تمام ارزوهات برسی و شاد باشی و لبخندات از ته دل باشن 💚🦋
میخوای منو دق بدی؟ هاااا؟ پارت بعددددددد😭😭😭😭😭🤌🏼🤌🏼🤌🏼🤌🏼