
پارت ۱۸...ناظر مهربون با منتشر کردن این تست لبخند رو لبم میاری:)
کلاه با تردید صحبت میکنه=لیا بلک...اصیل زاده ی گریفیندوری...ایا اینجا برات مناسبه؟)زیر لب میگم=اره اره مناسبه...خواهش میکنم منو ننداز جای دیگه!خواهش میکنم منو ننداز اسلیترین اینجا برام خوبه!)کلاه میخنده و میگه=حتی اگر اسلیترین اینده ی بهتری رو برات رقم بزنه؟)چیزی نمیگم صداش رو صاف میکنه و میگه=خب...بالاخره که باید تصمیم گرفت )تکرار میکنم=خواهش میکنم..خواهش میکنم!)کلاه میگه=ریون کلا!)چی؟حتی انتظارش رو هم نداشتم...یعنی ریون کلا برام بهتر از گریفیندور بود؟!ولی تنها خوبیش اینه که هرماینیم اونجاست..ولی من باید گریفیندور میموندم...از این گروهبندی دوباره متنفرم!روی صندلی نشستم و غرق فکرم که با صدای مکگناگال از جا میپرم=لیا!بلند شو)با تردید به سمت میز ریون کلا میرم و پیشه هرماینی با صورت متعجب و نگرانش میشینم..هیچی نمیگیم هیچی...حتی بعد از خوردن شام که از گلوم پایین نرفت وقتی داریم به سمت اتاق های ریون کلا میریم هم چیزی نمیگیم.از اینکه هم اتاقی نشدیم هم گله و شکایتی نداریم.
ولی در اخر هرماینی سکوت رو میشکنه=این زنه امبریج...فکر نکنم معلم خوبی باشه!)میگم=امربیج کیه.؟!)میگه=به سخرانی طولانیش گوش ندادی؟معلم دفاع جدیدمونه...کلاسای ریون کلا با اسلیترین و گریفیندور با هافلپافه)پوزخندی میزنم و میگم=هرجا بریم بازم کلاس دفاعمون با اسلیترینه!خوشحالی که اینجایی؟)اب دهنش رو قورت میده کمی سکوت میکنه بعد میگه=خوشحال نیستم که با هری و رون تو گریفیندور نیستیم ولی...احساس میکنم ریون کلا برای من جای بهتریه)میگم=من فقط خداروشکر میکنم که تو اسلیترین نیوفتادم همین!)هم اتاقیم هام چند تا ریون کلایین که نمیشناسمشون در اتاق زده میشه و ارشد ریون کلا میاد داخل و بعد میگه=لیا بلک تویی؟)و به دختر مو بلوندی که روبهروم ایستاده اشاره میکنه بعد میگم=نه منم!)روبه من میکنه و میگه=پرفسور دامبلدور کارت داره)به سمت دفتر دامبلدور میرم در روز میزنم صدای خسته ای میگه=بفرمایید)
وقتی میرم داخل هرماینی رو میبینم که اونطرف رو یه صندلی نشسته دامبلدور به صندلی کنار هرماینی اشاره میکنه و میگه=خواهش میکنم بشین)میشینم بعد رو به من و هرماینی میکنه و میگه=امیدوارم از اینکه گروهاتون عوض شده ناراحت نباشید...خواستم بهتون بگم که اگر میخواید میتونم اتاق های تکی بهتون بدم...یا اتاق دو نفره این یکی از ویژگی های عوض شدن گروه هاست!)هرماینی میگه=اره من که خیلی نیاز دارم!موقع درس خوندن حواسم پاک پرت میشه!)دامبلدور لبخندی میزنه بعد به من نگاه میکنه میگم=نمیدونم...هرماینی،میخوای باهم هم اتاق بشیم؟)هرماینی میگه=اره از خدامه)دامبلدور میگه=اتاق ۱۴ برای شماست وسایلتون رو به اونجا میفرستیم )تشکر میکنیم و میریم بیرون هرماینی میگه=عوض شدن گروه انقدم بد نیست!)میخندیم و وارد سال ریون کلا میشیم اتاق ۱۴ رو پیدا میکنیم یه اتاق دو نفره با دو تا تخت تک نفره وسایلمون هم بود یه میز تحریر مناسب هم وسط اتاق دوتامون میتونستیم روش درس بخونیم هرماینی میگه=از این بهتر نمیشه!)رو تختم می ایستم و شروع به بپر بپر کردن میکنم هرماینی میگه=یکم برای اینکارا بزرگ نشدی؟)و میخنده میگه=چه اشکالی داره؟کودک درونم فعاله...حد عقل تا یه مدت)اروم تر میپرم هرماینی میگه=یعنی چی؟منظورت چیه؟)میگم=ولدمورت..فکر نکنم بزاره کودک درون کسی زنده باشه!)لبخند هرماینی میره و میگه=درسته باید از لحظه هامون استفاده کنیم...تغییر عقیده میدم!)میاد بالای تخت دستم رو میگیره و شروع میکنه به بپر بپر کردن.
وقتی دیگه زیادی خسته شدیم هرکی میخوابه تا فردا با زنگ دفاع (دفاع در برابر جادوی سیاه)بیدار میشیم و میریم صبحانه بخوریم وقتی میخوریم میگم=وایییی کتابام رو جا گذاشتم!)هرماینی میگه=از دست تو!میخوای باهات بیام؟)میگم=نه اولین جلسست دیرت میشه تو برو من میام.میگه=اوکی بدو!)میدووم سمت سالن ریون کلا سریع واردش میشم کتابام رو برمیدارم و سعی میکنم هرچه سریع تر به کلاس دفاع برم به ساعت مچی رو دستم نگاه میکنم وای ۱۰ دقیقه دیر شده!برای اولین دیدار خیلی زشته!درو میزنم صدایی میاد=بفرمایید)در رو باز میکنم دلووروش امبریج روی صندلیش نشست و لبخند عجیبی رو لب داره همه کلاس برمیگردن و منو نگاه میکنن.چه حس بدی!میگم=ببخشید ..کتابم رو ..)نذاشت ادامشو بگم گفت=اشکالی نداره لطفا اینجا بشین)با دست به صندلی اشاره میکنه که تنها صندلی خالی کلاسه میرم میشینم نفس عمیقی میکشم خب!تا الان که بد پیش نرفت!وقتی به خودم میام میبینم یکی از دخترای هافلپافیا که اسلیترینی شده پیشم نشسته معلومه خیلی ناراحته.حقم داره!چشماش گود و خیسه
امبریج میگه=تو این کلاس ما ورد و دفاع کار نمیکنیم و فقط تاریخ دفاع در برابر جادو سیاه رو میخونیم)همه متعجبن هرماینی دستشو بالا نمیگیره همینطوری میگه=این درست نیست!الان شرایطیه که بیشتر از هرچیزی به دفاع نیاز داریم!دارک لرد اون بیرون داره میچرخه و ما باید تاریخ بخونیم؟!)امبریج بر میگرده و لبخند ترسناکی میزنه و میگه=خانم؟)هرماینیم یگه=گرنجر..هرماینی گرنجر)امبریج میگه=خانم گرنجر!اولا در کلاس من باید دستتون رو بالا بگیرید دوما نخیر!دارک لرد و هرچی که میگن شایعست و وجود نداره همش یه دروغه!)همه تعجب میکنن بعد هرماینی میگه=دروغ نیست!هری پاتر پارسال دیدتش!)امبریج میگه=هری پاتر ممکنه اشتباه کرده باشه جدا از اون اون پسر کم خودنمایی نمیکنه!)هرماینی با عصبانیت میخواد حرف بزنه ولی امبریج دستشو به نشونه ی سکوت میگیره و هرماینی چیزی نمیگه.اولین جلسه خیلی مزخرف تموم میشه با هرماینی از کلاس میزنیم بیرون هرماینی میگه=واقعا کلاس چرتی بود!)میگم=نباید باهاش بحث میکردی...البته حق داشتی!)هزماینی میگه=اون از وزارت اومده بعد نمیخواد بهمون دفاع یاد بده !)میگم=شاید برای درس دادن نیومده باشه.)هرماینی با تعجب بهم نگاه میکنه و میگه=یعنی چی؟)میگم=شاید وزارت خواسته به عنوان جاسوس اینو بفرسته)هرماینی شونه بالا میندازه و میگه=از وزارت بعید نیست!)بعد هری و رون وسط راه بهمون ملحق میشن اونا کلاس موجودات جادویی داشتن ازمون میپرسن=چطور بود؟)هرماینی کامل براشون تعریف میکنه و کلی از دلوروس امبریج بد میگه حق داره خب!هری و رون که از تعجب چشماشون گرد شده میگن=ما زنگ بعد این کلاس رو داریم...خیلی ناراحتم دیگه باهاتون همگروه نیستیم)میگم=ماهم همینطور)زنگ بعد با کلاس نداریم پس میریم کتابخونه تا یه کوه تکلیفی که دلوروس بهمون داده رو حل کنیم!
در کتابخونه باز میشه و هری میاد داخل با عصبانیت رو صندلی کنارم میشینه=تنبیه شدم!امشب ۱۰ شب)میگم=چی؟چرا؟)هری میگه=بخاطر بی ادبی!)پوزخندی میزنم هرماینی میگه=چی گفتی؟)هری میگه=همون چیزایی که تو گفتی یکم اضافه تر تازه بهم گفت نباید با تو معاشرت کنم!)خنده عصبی میکنه هرماینی میگه=اون کیه که بخواد بگه با کی معاشرت کنی با کی نکنی!)هری ادامه میده=از کلاس پرتم کرد بیرون خیلی رفتم رو مخش)وقت ناهار که میشه هنوز تکلیفام مونده هرماینی و رون میرن ولی من در حال نوشتن اخرین صفحه از تکلیفم که حضور کسیو عقبم حس میکنم.برمیگردم مالفویه میگم=عه سلام)میگه=عه!)میگم=میبینم تو اسلیترین موندی)دراکو میگه=اوهوممم ولی تو نیومدی!)میخندم=خداروشکر نیومدم)میخنده میشینه پیشم میگه=این زنه امبریج واقعا عجیب بود)یاد نامه تابستون میوفتم کتاب رو میبندم و بهش میگم=دراکو فکر نکنم پدرت دوست داشته باشه بامن باشی)دراکو میگه=اون نمیفهمه...البته امیدوارم)میگم=اوکی خدافظ)بلند میشم برم سرسرا تا ناهار بخورم پیش هرماینی تو ریون کلا میشینم هری هم میاد پیشمون اجازه دارن گروه های دیگه بیان سر میزا شب هری با عجله به سمت دفتر امبریج میره منم شنلش رو برمیدارم و بیرون منتظر می ایستم اخه تایم خوابمون گذشته وقتی در باز میشه هری میاد بیرون امبریج در رو میبنده.میگم=چیشد؟)دستشو تو جیبش قایم کرده و گفت=هیچی)داریم به سمت اتاق ها میریم که سورورس جلوی راهمون سبز میشه و میگه=هری پاتر!؟تو نباید تو تختت تو اتاقت باشی؟)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
این تیکه رو اشتباه نوشتم درستش اینه=
رو تختم می ایستم و شروع به بپر بپر کردن میکنم هرماینی میگه=یکم برای اینکارا بزرگ نشدی؟)و میخندم و میگم=چه اشکالی داره؟کودک درونم فعاله...حد عقل تا یه مدت)اروم تر میپرم هرماینی میگه=یعنی چی؟منظورت چیه؟)
از جمله غیر قابل پیش بینی ترین نویسنده هایی ک دیدم هستی🗿😂
تروخدااااااااا یکم صحنه هاش با دراکو بیشتر باشنننننن چرا کلا سه جمله باهم حرف میزننننیحیخببنیحبحبنبمبن😭
صحنه که داداش اگه منظورت چیزه بزارم رد میشه وگرنه از خدامه😂😭
حالا خیلیم چیز نباشه ینی یه کیs کوچولومونم نشه؟🥲
بشه بشه(تنها ترسم اینه گزارشم کنن اکانت بپره🤣)
خواستن گزارشت کنن خودم با عنربیج میام پدرشونو در میارم نگران نباش🗿🦾
دمت گرم عشق داداش
بوس😂♡
ولی باید اسلیترین میبوووودددددددد گادددد
😂❤️
تیریخیدااااا یکاری کن دراکو برسه به دختره لینا بود چیبود یادم رفت
تیییییریییخییییداااا
لیا بود😂👍
فعلا لو نمیدم بکی میرسه داداش گلم😂😌♥️
این یه راز بزرگه که هیشکی نمیتونه پیشبینیش کنه
گودرتتتت😏👍😂
اصننن عالییی
ببین از اونجایی که پاتر برادر خونده لیاعه چیه من نمیدونم اسم این دختررو یادم میره
همون لی
نمیتونه باهم باشن
رون هم که به موهای لیه
و میمونه دراکو
پس با دراکو عزیزم چیز میشه
وای جررررپاره شدم از خنده😂😂😂شایدم با هیشکی نره نمد:)))🥲
عالیییی
مرررررسی
چرا پارت بعد و نمیذاریییی
دارم مینویسم به زودی میزارم
واقعا عالیه
نه واقعاا عالیه
از کلمه به کلمه و خط و به خطش لذت میبرم:)
خسته نباشی❤️
منتظر پارت بعدی..
وای هارتممم✨️🙏
مرسی عزیزممم مثل خودت!:")🤍
تونستی به پارت سه ی داستانم سر بزن گل ❤
سر زدم عالی بود
پارت بعددددددددد
اصلا انتظار نداشتم بره ریونکلا ولی خب خوبه
اوکییی
اوهوم تنک
عالیی حتما زود تر پارت بعد رو بنویس
اوکی مرسی
میدونم امتحانات فشار میاره فک کنم منم باید ی مدت نوشتن رو عقب بندازم
اووو اوک
به نظر من تو خودتم زود پاتر ۶ رو بزار 🙃🤍
چشم 😂
واقعا وقت ندارم یکم صبر کنید فردا میزارم حتما