سریع صبحانه خوردیم و به طرف کلاس راه افتادیم ««کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه»» سلام بچها من ریموس لوپین هستم اینجا قراره دفاع در برابر جادوی سیاه آموزش ببینین ولی قبل اینکه درسو شروع کنم میخوام به نوبت جلو بیاین و چیزی که ازش میترسین تصور کنین قبل اینکه در این کمد باز کنم میخوام به چیزی که ازش بیشتر میترسین فکر کنین و بعد با این ورد (ریدیکولوس) به یه چیز مسخره تبدیلش کنین پروفسور لوپین: خب نویل اول تو بیا جالبه از پروفسور اسنیپ میترسی لیا: فکرشو نمیکردم نویل: ریدیکولوس لیا: چقدر لباس خانما به پروفسور میاد هری: مواظب باش اینو جلوش نگی پروفسور لوپین: خب صف بگیرین هرماینی: چرا داری هول میدی گویل مگه بچه ای پروفسور لوپین: رون نوبت توعه چندتا از بچها رفتن و نوبت هری شد پچ پچ بچها: چی از دمنتور میترسه پروفسور لوپین: بسه بسه هرماینی رفت و نوبت من شد
پروفسور لوپین: چی هر دوتای شما از دمنتور میترسین جالبه بچها واسه امروز کافیه صورتم از ترس قرمز شده بود و به طرف سالن گریفیندور رفتم چرا اینطوری شد تا به سالن رسیدم دیدم هرماینی رون و هری دارن با تعجب بهم نگاه میکنن لیا: چی شده چرا اینطوری بهم زل زدین؟ رون دماغت........داره خون میاد به طرف آینه رفتم و دیدم رون داره درست میگه هری: چرا اینطوری شدی؟ لیا: فکر کنم بخاطر استرس باشه هرماینی: میدونین که قراره بریم اردو رون: اره منم میرم لیا: جالبه هرماینی: شما دوتاتون نمیاین؟ لیا و هری باهم گفتند نه بچها همشون رفتن البته بجز منو هری لیا: بچها مواظب خودتون باشین رون و هرماینی : شمام همینطور جرج و فرد: حیف شد که نمیاین هری: بعدا میبینمتون پروفسور لوپین: بچها دنبال من بیاین من میخوام بهتون یاد بدم چطور در برابر دمنتور ها از خودتون محافظت کنین وقتی که این صندوق باز کردم یه دمنتور ازش میاد بیرون
پروفسور هرکاری که گفتو انجام دادیم با گفتن ورد اکسپکتو پاترونوم یه نوری ایجاد شد و اون دمنتور به داخل جعبه برگشت بعد آموزش به اتاق برگشت روی تخت دراز کشیدم و کتابمو برداشتم این عکس چیه چیی عکس دراکو اینجا چیکار میکنه انگار پشت عکس یچیزی نوشته دراکو: خواستم بهت بگم توی این چند روزی که نیستم دلم برات ت.ن.گ میشه نمیدونم این حس چیه ولی دوستش دارم راستی هر موقع دل تنگ شدی میتونی این عکسو ببینی مواظب خودت باش با این نامه حس خوبی بهم دست داد منم دلم برات ت.ن.گ شده و لبخند ملیحی روی لبم ظاهر شد ولی بعدش به خودم اومدم لیا لیا یلحظه نباید به قلبت گوش کنی ((((یک هفته بعد)))) سر کلاس نشسته بودیم دیدم پدرم بجای پروفسور لوپین اومد ولی سوالی نپرسیدم رون:چی گرگ نما هرماینی: ولی پروفسور چند هفته طول میکشه که به این درس برسیم پروفسور اسنیپ: ساکت هر کاری که میگن انجام بدین هری: چرا پروفسور لوپین نیومدن؟ پروفسور اسنیپ: پروفسور لوپین کار داشتن نتونستن بیان
خب کی درباره گرگینه ها میدونه انگار کسی نمیدونه جای تأسف داره هرماینی همه چیزو درباره گرگینه ها گفت پروفسور اسنیپ: خانم گرنجر انگار دوست داری بی اجازه حرف بزنی و نشون بدی همه چیو بلدی دیدم دراکو صدای زوزه گرگ در آورد ولی تا دید که من اخم کردم دیگ چیزی نگفت توی کلاس همش حواسم به دراکو بود و بهش نگاه میکردم پروفسور اسنیپ: خانم لیا چرا حواستون به درس نیست لیا: ولیی منن پروفسور اسنیپ: ۲۰ امتیاز از گریفیندور کم میشه حالا میتونید برید کلاس تموم شد و به طرف سرسرا اومدم دیدم دراکو جلوم سبز شد دراکو: توی کلاس چشم ازم برنداشتی فکر کنم نامم به دستت رسیده لیا: خوندمش مرسی که به فکرمی اشک از چشمام جاری شد دراکو دستش جلو آورد و اشکامو پاک کرد دراکو: دیگ گریه نکن لیا: فقط یکم احساساتی شدم دراکو به طرفم اومد و ب.غ.ل.م کرد گفت من همیشه پیشتم لیا: ب.غ.ل.ت حس خوبی بهم میده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به داستان منم سر بزنی خوشحال میشم ❤
بله حتما🤍
خیلی خیلی خیلی خوب بود ، زودتر پارت بعد رو بذار ❤❤❤❤
مرسییی✨🤍
به زودی میزارم 🌼
ممنون 😚
در انتظار پارت بعد
به زودی 🌼
فکرشو بکن یکی بیاد بگه از بابات میترسم
😂😂😂
فالویی بک بده