به نرده پل تکیه داده بودم و به دریا نگاه می کردم که پام به یه چیزی برخورد کرد... با ترس سرمو آوردم پایین...
حتی توان باز کردن چشمامو نداشتم... دستام میلرزید ... که بلاخره چشمامو باز کردم .. همون چیزی بود که ازش میترسیدم..اون گردنبندم بود.... اشک از چشمام جاری شد.. چطور میتونه این کارو با من بکنه....
من بهت گفته بودم ، تو به من قول دادی این گردنبندو در نیاری...
تنها امیدم این گردنبند بود که فکر میکرم پیش توهه .. الان مثل دیوونه ها به نظر میام .. هیچ مدرکی نیست که نشون بده تو واقعی بودی....من حالا چیکار کنم؟ کجا برم؟ وقتی تو پیشم نیستی چطور زندگی کنم.......
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (5)