آدرین: نمی خوای از آخرین روزت در پاریس لذت ببری مرینت : چشمامو مالیدم اما کسی جلوم نبود ....درسته ....من دلشو شکوندم ولی خیلی دوست داشتم الان ببینمش ...گریه کردن و زانو غم بغل کردن هم فایده ای نداره باید از دلش در بیارم و گوشیمو از تو جیبم در آوردم و بهش زنگ زدم .....* در خونه آدرین اینا * امیلی : تو برو باهاش حرف بزن ادرینا : مامان آخه بنظرت ب حرفم گوش میدی امیلی : به حرف من که گوش نداد ادرینا : آخه امیلی : آخه اخه نکن دختر تو تنها کسی هستی که فعلا میتونی سرحالش کنی و در زدم آدرین: کیه ادرینا : آدرین اومدم تو و درو باز کردم و رفتم تو و درو پشت سرم بستم و روبه آدرین کردم آدرین: چی می خوای بلغور کنی برام ادرینا : آدرین 🤗پاشو دیگه پاشو یه ذره و از این اتاق بیا بیرون🥲 آدرین: نه 😒ادرینا : راحت ردم کرد😑 سعی کردم یه راه حلی پیدا کنم و رفتم سمت گوشیش وگفتم : چرا بهش زنگ نمی زنی ....آدرین حتما دلیلی داشته که نیومده و گوشی رو بردم سمتش.... بیا که صدای گوشی در اومد ....
عه خودش زنگ زد آدرین بیا بردار که واکنشی نشون نداد .....آدرین بیا دیگه آدرین: ادرینا اون گوشی مسخره رو بردار از جلو چشمام هم دورش کن ادرینا : آدرین بیا الان قطع میشه ...عه قطع شد ....آدرین.....میتونستی حداقل باهاش حرف بزنی و گوشیو گذاشتم رو میز و از اتاق رفتم بیرون * حدود یک ربع بعد * ادرینا : از پشت در گفتم ...آدرین برات مهمون اومده آدرین: گم شو برو ادرینا : آدرین برات آدرین: بگو اونم گم شه بره ادرینا : درو باز کردم و رفتم پیشش و زدم رو شونش و گفتم مطمئنی آدرین: آره حالا برو ادرینا : موهای افتادم رو گذاشتم پشت گوشم و گفتم پشیمون میشی ها آدرین: برو ...ادرینا : باشه ......آدرین: بعد از مدتی بلاخره ولم کردن که کسی دستش رو گذاشت رو شونم و دستش رو کنار زدم و با داد گفتم ولم کنید دیگه که با مرینت مواجه شدم مرینت :
سعی کردم بغضم رو نگه دارم اما نتونستم این همون آدرین خندانه و پریدم تو آغوشش و گفتم : ا....آدرین ب..ببخشید ! ....ببخشید ! منو ببخش آدرین آدرین: کنارش زدم و گفتم : ازم چی می خوای هان ....اگه چیزی نمی خوای برو ....برو و دیگه بر نگرد مرینت : اما ....آدرین م ...من....من یه مشکل داشتم واسه همون آدرین: پس مشکلت مهم تر از من بود آره...ممنونم واقعا 😒 مرینت : نشستم رو تخت و گفتم : نمی خوای باهام حرف بزنی و موهامو گذاشتم پشت گوشم خب پس باشه من میرم که دستمو گرفت آدرین: من گفتم نمی خوام صداتو بشنوم اما نگفتم برو ...مرینت : 😐😐😐😐😐😑😑😑😑😑 تو در واقع گفتی آدرین: هان 😐😐😐 نه بابا مرینت : آره 😐 آدرین : نه 😐😐 مرینت : آره 😐 آدرین: نه 😐 مرینت : اره😑 آدرین: نه 😐............آره........نه......آره.......نه........آره.....نه .......آره....نه مرینت : بابا خودت گفتی برم 😐 آدرین: اوه الان یادم اومد 😐 خب باشه ولی نرو دیگه خواهشن مرینت : منو نشوند رو تخت و گفت : چرا نیومدی مرینت : راستش ......... آدرین: نیویورک ....چه غلطا اصلا مرینت : آدرین 😐 مثل شوهرا با من رفتار نکن آدرین: خب هستم مرینت : ما حتی هنوز دوس پسر و دوس دخترم نیستیم چی میگی تو 😐 آدرین: باشه پس از الان هستیم مرینت : هن 😑 نه آدرین: چرا 😐 مرینت : نمیدونم اصلا ولش کن بیا بحثو عوض کنی ....م آدرین داری چیکار می کنی که هی می یومد نزدیک .... آدرین بکش عقب اما گوش نمی داد
.مرینت : آدرین نه .....سعی می کردم در برم اما دستاش نمی ذاشت .... انگار می خواد اذیت کنه آهان حالا نقشتو فهمیدم هاها من بردم حالا بزار برم که دستمو گرفت فاصله بین صورتمون ۵ سانت بود و هی کمتر می شد چشمامو بستم که ......ادرینا : آدرین براتون شربت آوردم که شربت از دستم افتاد .....آدرین: سریع از اون حالت خارج شدم.....مزاحم .....ادرینا : اوه پس من میرم بعدا بر می گردم ببخشید ......و سریع از اتاق رفتم بیرون .....ای وای گند زدم مرینت : آدرین یه طوری نگام می کرد و گفتم: چیه خودت این قضیه رو شروع کردی 😐💔 آدرین: اوهوم 😔 * عصر همون روز * مرینت : خیلی بهم خوش گذشت ادرینا : بازم بیا مرینت : باشه .... آدرین: می خوای باهات بیام مرینت : مگه بچم 😐 الله اکبر 😑 و خداحافظی کردم و از خونه خارج شدم....ولی خوش گذشت بهم و هوف خیالم راحت شد که آدرین مشکلی نداره خیلی ولی وای باید برم وسیله هامو جمع کنم بعد باید برم که صدایی اومد و سرم به شدت درد گرفت از شدت درد نمی تونستم تکون بخورم فکر کنم ضربه ای به سرم خورده یا زدن و یکی رو دیدم که داشت می خندید ودیگه هیچی نفهمیدم ........بریجیت : خب خب اما مطمئن باش که همه چی به دست من عوض میشه مرینت ......ادامه دارد .......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی💜
چرا اخرشو همش بد تموم میکنی؟😂😐
نمیدونم مرض دارم 😐😂💔