
ببخشید چند روز نبودم و این قسمت رو گذاشته بودم ولی رد شد، ناظر گرامی لطفا لطفا منتشر کن و خواهشا حمایت بشه خیلی ممنون❤
چند قدمی بهش نزدیک شدم و تو چشمای خاکستریش زل زدم.... بعدش بهم با دست اشاره کرد و فهمیدم که باید روی صندلی چوبی کنارش بشینم ، رفتم و نشستم دقایقی بدون حرف سپری شد ولی سعی کردم که حداقل ازش یه تشکر خشک و خالی رو بکنم.....امبر: امم ..... دراکو...من...خب....من ممنونم که نجاتم دادی ....اصلا اون موقع انتظار نجات رو نداشتم و فکر میکردم قراره بمیرم.... بعدش یه لبخند کوچیکی زدم و به زمین خیره شدم....... ______________________________________ هه کی باورش میشه من بخوام دوست پاتح رو نجات بدم؟ ولی خب چاره ای نداشتم نباید دست روی دست میزاشتم و به مردن تو خیره میشدم... این حرف ها رو تو ذهنم زدم و بعدش یه لبخندی رو صورتم نقش بست امبر: فقط یه لبخند زد و بعدش بهم گفت، دراکو: راستی چجوری توی اون باتلاق افتادی؟ امبر: داستانش طولانیه بعدا میگم بهت فقط الان میشه برگردیم هاگوارتز؟
دراکو: اوکی، ولی اینو بدون فقط من نگرانت نبودم که اومدم نجاتت دادم ، بیشتر بچه های اسلایترین و حتی هم اتاقی هات هم نگرانت بودن...... ولی از اونجایی که من جنگل رو بهتر از همه میشناختم داوطلب شدم که بیام نجاتت بدم. امبر: ممنونم.... امم....هری چی.....اونم نگرانم بود؟.... آخه ما..... با هم خیلی.......صمیم...... تا خواستم حرف رو بزنم دستش رو روی دهنم گذاشت و با چهره ای پر از خشم بهم گفت.... صمیمی؟ یه اسلایترینی با یه گریفیندوری؟وسی که تو خونه ما زندگی میکنه و اخلاقش شده مثل مالفوی هاا؟به نظرت میتونه با یه پاتح دوست بشه؟اصلا اون پاتح بی عرضه دست و پاچلفتی ( با عرض معذرت از پاتر هدا)چی داره که بخوای باهاش دوست صمیمی هم بشی؟ منو باش که بخاطر تو خودمو توی دردسر انداختم و اومدم که نجاتت بدم!
امبر: هوییی شازده یواش....تند نرو ....اولا من کرب و گویل نیستم که هر چی از دهنت در میاد در مورد من و هری بیچاره میگی! دوما اگه فقط یه نفر تو این دنیا باشه که به حرفام گوش کنه و بتونه منو درک کنه اون فقط همین پاتری هست که همش بهش حسودی میکنی و پیش همه بدو میگی! و اینکه هری خیلی بهتر از تو و اطرافیانت و بقیه اسلاترینی ها منو میفهمه و سوما من به خاطر نجات جونم ازت تشکر کردم و لازم نیست این همه منت بزاری رو سرم
در ضمن هری خیلی.... دراکو: هیس.... این .... صدای چیه؟ برگشتم و به جای خالی امبر نگاه کردم..... بعدش یه جیغ بزرگی از ته جنگل که خیلی دور دست بود شنیدم.... دوباره.... اون اتفاق افتاده بود و اون دیوانه ساز امبر رو اسیر کرده بود.... من باید چیکار میکردم؟نجات خودم یا امبر؟
لطفا لطفا لطفا منتشر و حمایت بشه ممنونم🥺💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود به تست منم سر بزن :)
مرسی ، چشم حتما گلم💖