13 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝕣ꫀ𝕫ꫀ° انتشار: 1 سال پیش 29 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سخنی نیست
در این تاریکی مطلق ذهنم، به دنبال کلماتی محو شده میگردم، کلماتی که سرچشمه آنان خود من هستم، اما،فراموششان کردم و اکنون، این مغز خالی به دنبال سو سوی نوری،برای بازیافتن امید میگردد،امیدی برای یافتن آرزو هایم، شادی هایم و...خنده هایم
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
انگاشتانش را نوازش وارانه روی کلید های پیانو میکشد و شروع به نواختن میکند، مردمان در صندلی های چوبی کافه نشسته بودند و توجهی به دل بی تاب نوازنده،که حرفهایش را با نواختن بروز میداد نداشتند، همانند یک روح،در آن کنج خاک گرفته کافه مینواخت، مینواخت تا روح مشوش خود را آرام کند، مینواخت تا غمی کهنه را از دل بیرون راند، مینواخت تا... ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
-مامان، چرا نمیتونم با اونا حرف بزنم؟
+ دخترم اونا خطرناکن، اگه ببیننت بهت آسیب میزنن
-اما...آخه مامان-
+ دخترم!، آدما موجوداتی پست و خطرناکن، اکه از وجود ما خبردار بشن معلوم نیست چه بلایی سرمون میارن!
""مادر در همون حین که موهای نرم و بلورین دختر بچه را میبافت از نو لب گشود""
+دختر قشنگم، یادت باشه که هرگز نزدیک اونا نشی!
-چشم مادر..
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
بعضی وقتا وقتی به ابرا نگاه میکنم،حس میکنم قصر باشکوهی بالای اونا مخفی شده،قصری که از دید ما پنهونه...قصری که متعلق به پری های چند عنصره، پری های آب!شایدم باد
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
امشب آسمون باغم رنگ غم گرفته،پری های نازم دیگه آواز نمیخونن،خنده های شادی آور سر نمیدن و همچون بالرین ها روی میز های چوبی کلبم نمیرقصن.خرگوشای کوچولوم دیگه با شادی اینطرف و اونطرف نمیپرن.گلای باغم غمگین شدن،همشون پژمرده شدن و آب رودخانه فیروزه ای رنگم رنگ ضمختی به خودش گرفته...باغم غمگینه،آسمون آبیِ باغم...که الان رنگ خاکستری به خودش گرفته دلش گریه میخواد...میخواد تا صبح بباره، کاش اونقدر بزرگ بودم که آسمون نازم، آسمون قشنگم،باغ عزیزم سرشونو روی شونم میذاشتنو تا میخواستن گریه میکردن...خودمم امشب غمگینم..درسته،یادم نبود،.."احساسات باغم،حال و روح باغ و موجودات نازم، به احساسات...و حال و هوای من بستگی داره!"
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
میخواهم در باغ کوچک سحر امیزم همچون رقاصی قهار باشم، رقاصی که آسمان از سر شوق برایش میگرید و پری های کوچک با جنب و جوش های شیطنت امیز خود موهای خرمایی اش را در پیچ و تاب باد عشوه گر به پرواز در می آورند و درختان، همچون مادرانی مهربان گل های صورتی خود را برای تشویق بر سر رقاص میریزند، میخواهم رقاصی باشم که تمام این جنگل، با شوق به من بپیوندند و جشنی دیدنی را آغاز کنند🍃🌸
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
عطش نوشتن،در تلاش خفه کردن من است، گویی که طنابی کلفت و ضمخت، گلویم را در آغوش گرفته و هر لحظه،آغوشش را تنگ تر میکند، غافل از اینکه این کار به ظاهر محبت امیز، در آخر جان من را هدیه عزرائیل میکند
قلم دست میگیرم تا بنویسم،اما، با تماشای سفیدیه همچون برف کاغذ تمام ذهنم خالی از هر چیز میشود، دیگر نمیدانم چه بنویسم و،برای چه..؟
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
رویایت را، در بوم زندگانی ات نقاشی کن، مهم نیست خوب میشود یانه، اگر بد شد، دوباره تلاش کن، اما،هرگز نا امید نشو، تمام توانت را برای زیبا ترین نقاشی ات بر بوم زندگانیات به کار بگیر، دفتر سرنوشت تو خالیست، خودت باید آن را بنویسی
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
و من برایت از مسیری میگذرم که قسم خونین یاد کرده بودم در آنجا نشانی از من پیدا نباشد
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
گاهی بالرین ها نیز بر زمین سفت و خشمگین سقوط میکنن...اما، همین سقوطشان آنان را بالرینی قهار کرد، بالرینِ رقصندهِ زیبای خودَت باش، و یقین بدار که سقطوتت مرحله ای برای رشد توست
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
و ما در ماجرای کتاب ها، دنیایی را میبینیم، و احساساتی را لمس میکنیم که، در واقعیت آرزویش را داریم
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
آسمان رنگ تیره به خود گرفته بود و با خشم میغرید، گویی کسی اورا به جنون کشانده بود، با خشم میغرید و صاعقه هایی نورانی را بر دل خود می افکند و رعبی خفناک در دل خاک نشیشان می انداخت. به ناگاه خشم تبدیل به بغضی غمناک...و سپس گریه ای سوزناک شد، قطرات باران با عشقی عجیب خود را در آغوش خاک پرت میکرد و رایحه افشانی میکرد، باد آنان را به رقص واداشته بود و پرتو های زرین فام خورشید که از دل ابر ها خود را بیرون رانده بود همچون نورافکنی شور انگیز ان صحنه رقص را تزئین مینمود
ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
خب دیگه بدرود ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
قلمت فوق العادست! به شدت قلمت با ایده داستانکها سازگاری داره!
موفق باشی :)))))!
ممنونم=))))))
سلامم ^^❤
تولدت مبارک باشهه ^^💕
امیدوارم به همه ی ارزو های قشنگت برسیی ^^❤
ممنوننن^^
دستان گرمت را در دستان سرد و بیروحم بگذار تا باهم تا بیکران ها به پرواز در آییم و آخر، در عمق کبودیه سیاه رنگ دلتنگ آسمان،زندگی شور انگیز ستاره ای تازه شکفته را آغاز کنیم و از آن بالا، به این کره خاکی بنگریم ꫀꪜꫀꪶꪗꪀ
یاد آن شرلی افتادم:"]
خیلی قشنگن QwQ
تنکس
زیبا زیبا
اونایی که طولانی ان رو نمیتونم بزارم
منکه هیچی نفهمیدم ولی شیشصد ایده داستان اومد تو ذهنم😂😂😂
این خوبه😂
دقت کردی برای هزارتا داستان جدید ایده داری ولی ایده پارت بعد داستانتو نداری؟._.
اتفاقا ایده دارم ولی زیادی گسستم برا نوشتن پارت جدید
اتفاقا ایده دارم ولی زیادی گسستم برا نوشتن پارت جدید
گسسته کلمه جالبی بود
بیشور
حالا باز اگه حال داشته باشم کم کم مینویسم، ولی فعلا خبری از داستان نیست، مگه اینکه اینجوری تیکه داستانامو بزارم یا حال داشته باشم و تک پارتی بنویسم
من اون داستان مافیاتو میخواممم
عجب
/اشککککک/قلمت خیلی خوبههه
احساسات را درک کردم...ولی نفهمیدم داستان از چه قراره._.عب نداره عب نداره
داستان از هیچ قرار نیست هر اسلاید یه داستان جداست